کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوگردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوگردی
لغتنامه دهخدا
گوگردی . [گ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گوگرد. || گوگرددار. دارای گوگرد. آغشته به گوگرد. آلوده به گوگرد.- آبهای گوگردی ؛ میاه کبریتی .|| از گوگرد ساخته شده . || به رنگ گوگرد.
-
واژههای مشابه
-
آب گوگردی
لغتنامه دهخدا
آب گوگردی . [ ب ِ گو گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشمه ٔ گرم طبیعی که در آن گوگرد باشد. در رامسر و سمنان و لارستان فارس و خراسان و دماوند آب گوگردی هست .
-
sulphur dye
رَزانههای گوگردی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] دستهای از رَزانههای نامحلول در آب و بر پایۀ گوگرد که به شکل کاهیده و حلشده در محلول سدیمسولفید بر روی لیف به کار میروند و سپس برای بازگشتن به حالت اصلی، تحت اکسایش مجدد قرار میگیرند
-
جستوجو در متن
-
digestibleness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوگردی
-
sulphur bacteria
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باکتری های گوگردی
-
sulfur bacteria
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باکتری های گوگردی
-
sulfurous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سولفوریک، گوگردی، مشتعل، شبیه گوگرد
-
sulphurous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سولفور، گوگردی، مشتعل، شبیه گوگرد
-
کبریتی
لغتنامه دهخدا
کبریتی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کبریت وگوگرد. (ناظم الاطباء). || نام رنگ زرد مانند کبریت . (آنندراج ). هر چیز که برنگ گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). گوگردی . (دزی ج 2 ص 438) : نور خورشید جمالش چشم می دوزد مراجامه ٔ کبریتیش چون شمع می سوزد مرا. میرزا...
-
آتش فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašfešān ۱. افشانندۀ آتش: کوه آتشفشان.۲. (اسم) (زمینشناسی) حفرهای در پوستۀ زمین که از دهانۀ آن بخارهای گوگردی و مواد گداخته بیرون آید.۳. [مجاز] آنچه برق بزند.
-
hot corrosion
خوردگی داغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] خوردگی فلز در نتیجۀ تأثیر مشترک اکسایش و واکنش با ترکیبات گوگردی یا سایر آلودگیها، از قبیل کلریدها، که باعث ایجاد نمک مذاب بر روی سطح فلز میشود
-
مز
لغتنامه دهخدا
مز. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، در 90 هزارگزی غرب لنگه و دامنه کوه گوگردی ، درمنطقه ٔ گرمسیر واقع و دارای 298 تن سکنه است . آبش از قنات و چاه محصولش غلات و پنبه ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
بالیه
لغتنامه دهخدا
بالیه . (اِخ ) ناحیه ای در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار (عثمانی ) که قریب 850 پارچه ده در بردارد. محصول عمده ٔ آن حبوبات و پنبه و میوه و خشخاش است . دام داری نیز رواج دارد. آب معدنی گوگردی معروفی در آنجا هست . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220).