کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوژخار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوژخار
لغتنامه دهخدا
گوژخار. (اِ) باغوجه . مگسک . ذروح . عروسک . کاغنه . کاونه . الاکلنگ . آله کلو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذروح شود.
-
جستوجو در متن
-
باغوجه
لغتنامه دهخدا
باغوجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) نوعی حشره . گوژخار. کاغنة. مگسک . عروسک . واغنة. ذروح (واحدِ ذراریح ). باغوچه . و رجوع به هر یک از این کلمه ها شود.
-
مگسک
لغتنامه دهخدا
مگسک . [ م َ گ َ س َ ] (اِ مصغر) مگس خرد. (ناظم الاطباء). نوعی مگس خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ذروح . (تفلیسی ). گوژخار. کوژخار. کاغنه . عروسک . باغوجه . ذروح (واحد ذراریح ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذروح و ذراریح شود. || نوعی ...
-
عروسک
لغتنامه دهخدا
عروسک . [ ع َ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر عروس .(برهان ). عروس کوچک . عروس خرد. رجوع به عروس شود. || لعبتی که دخترکان سازند. (برهان ). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات ). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آ...