کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوهر مدراس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوهر کشیدن
لغتنامه دهخدا
گوهر کشیدن . [ گ َ / گُو هََ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن گوهر. گوهرکشی . || مجازاً اشک فراهم کردن گریستن را : بی چراغ روی او ای دیده تر مژگان مکن روز ما بی او سیاه است و تو گوهر میکشی . ملاقاسم مشهدی (از بهار عجم ).- گوهر در چیزی کشیدن ؛ گوهر ...
-
گوهر کندن
لغتنامه دهخدا
گوهر کندن . [ گ َ / گُو هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به معنی و مرادف گوهر به تیشه شکستن باشد. (از بهار عجم ). گوهر از کان برآوردن .
-
گوهر گسستن
لغتنامه دهخدا
گوهر گسستن . [ گ َ / گُو هََ گ ُس َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است . (بهار عجم ) (آنندراج ). || کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی : هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به مروارید بسته . نظامی (از بهار عجم ). || کنایه...
-
گوهر مژگان
لغتنامه دهخدا
گوهر مژگان . [ گ َ / گُو هََ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم باشد. (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
گوهر ملک
لغتنامه دهخدا
گوهر ملک . [ گ َ / گُو هََ م ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از پادشاهزاده باشد. || پادشاه را نیز گویند. (آنندراج ).
-
گوهر ملک
لغتنامه دهخدا
گوهر ملک . [ گ َ / گُو هََ م ُ ] (اِخ ) دخت ملکشاه سلجوقی و همسر سلطان مسعودبن ابراهیم ملقب به مهدالعراق . (اخبارالدولة السلجوقیة ص 58).
-
گوهر ملک
لغتنامه دهخدا
گوهر ملک . [ گ َ / گُو هََ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از ده تن ندیمه های شیرین است و چون خسرو و شیرین در شکارگاه بهم میرسند در وصف بهار و عیش خسرو و شیرین هریک از ندیمه ها برای پیوند آن دو تن افسانه ای سرودندکه نظامی هریک را در دو بیت آورده است : زبان بگشا...
-
گوهر نشاندن
لغتنامه دهخدا
گوهر نشاندن . [ گ َ / گُوهََ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) ترصیع. رجوع به ترصیع شود.
-
کانی گوهر
لغتنامه دهخدا
کانی گوهر.[ گ ُ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . واقع در 47هزارگزی جنوب باختری قلعه ٔ جوانرود. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای بیست تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
نیک گوهر
لغتنامه دهخدا
نیک گوهر. [ گ َ / گ ُ هََ ] (ص مرکب ) نجیب . (یادداشت مؤلف ). نژاده . نسیب . نیک نژاد. نیک طینت . نیک گهر.
-
هفت گوهر
لغتنامه دهخدا
هفت گوهر. [ هََ گ َ / گُو هََ ] (اِ مرکب ) اجساد سبعه ، هفت فلز. زر و سیم و قلع و مس و آهن و سرب و خارصینی . (ازیادداشت مؤلف ). رجوع به هفت گوهران و اَجساد شود.
-
هم گوهر
لغتنامه دهخدا
هم گوهر. [ هََ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) هم نژاد. هم نسب . (یادداشت مؤلف ) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است . اسدی .گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو.مگر آتش و شیر هم گو...
-
سه گوهر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ هَ) (اِمر.) کنایه از: موالید ثلاثه : جماد، نبات و حیوان .
-
آب گوهر
لغتنامه دهخدا
آب گوهر. [ ب ِ گ َ / گُو هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب مروارید. آب سپید که در چشم پدید آید.
-
سه گوهر
لغتنامه دهخدا
سه گوهر. [ س ِ گ َ / گُو هََ ] (اِ مرکب ) موالید ثلاث یعنی حیوان ، نبات و جماد. (برهان ) (ناظم الاطباء).