کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوش بستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوش بستر
/gušbe(a)star/
معنی
در افسانهها، موجودی شبیه آدمیزاد که گوشهای پهن و بزرگ داشته چنان که وقت خوابیدن یکی را بستر و یکی را لحاف میکرده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوش بستر
لغتنامه دهخدا
گوش بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِخ ) نام مردی عظیم گوش به عهد اسکندر. توضیح اینکه چون اسکندر ذوالقرنین متوجه شهر بابل شد در اثنای راه به کوهی رسید بس عظیم و در دامن آن کوه دریایی بود، لشکریانش به شکار مشغول شدند و مردی یافتند بزرگ جثه و درشت اعضاء و پر...
-
گوش بستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] gušbe(a)star در افسانهها، موجودی شبیه آدمیزاد که گوشهای پهن و بزرگ داشته چنان که وقت خوابیدن یکی را بستر و یکی را لحاف میکرده.
-
واژههای مشابه
-
گوش بَلبَلی،گوش بلبله
لهجه و گویش تهرانی
دارای گوش بادبزنی
-
بَل گوش ،بَلبله گوش،گوش بلبلی
لهجه و گویش تهرانی
دارای گوش بزرگ،بَله گوش
-
کله گوش
لغتنامه دهخدا
کله گوش . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) خشت یا آجری که گوشه ٔ آن شکسته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گسترده گوش
لغتنامه دهخدا
گسترده گوش . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه گوش پهن دارد در درازی یا کوچکی . سَبتاء. (منتهی الارب ).
-
گنده گوش
لغتنامه دهخدا
گنده گوش . [گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که گوش او بوی بد دهد.
-
کته گوش
لغتنامه دهخدا
کته گوش . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل . سکنه آن 293 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کلان گوش
لغتنامه دهخدا
کلان گوش . [ ک َ ] (ص مرکب ) بزرگ گوش . (منتهی الارب ) (از اشتینگاس ). آنکه گوش بزرگ دارد. ارفش . آذن . پیل گوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلان و گوش شود.
-
گوش بریدن
لغتنامه دهخدا
گوش بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن گوش . || قرض کردن به دسیسه به قصد پس ندادن . رجوع به گوش بر و گوش بری شود.
-
گوش پیچیدن
لغتنامه دهخدا
گوش پیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن گوش . میان دو انگشت شست و اشاره ، گرفتن گوش کسی و گرداندن ، تأدیب و سیاست و مجازات او را.
-
گوش پیل
لغتنامه دهخدا
گوش پیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوش فیل . اذن فیل . || نامی های دوچشمه را (درالفبا) : و ها از بسیار گونه کنند، های دوچشمه که دو صفر متصاعد بر سر هم باشند آن را گوش پیل خوانند... (راحةالصدور ص 444 فی معرفة اصول الخط).
-
گوش خراشیدن
لغتنامه دهخدا
گوش خراشیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خراش دادن گوش . || کنایه از ایذا رسانیدن به گوش . (آنندراج ) : گوشی نخراشید صدای جرس ماما نرم روان قافله ٔ ریگ روانیم . صائب (از آنندراج ).رجوع به گوش خراش در ترکیب های ذیل گوش شود.
-
گوش خوردن
لغتنامه دهخدا
گوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گوشمال دیدن . ناراحت شدن . آسیب دیدن : ای هنرهای تو افریدونی وی اثرهای تو نوشروانی نه ز آسیب قضا گوش خوری نه به اشکال فلک درمانی .انوری .