کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
corner blowhole
مُک گوشه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] حفرههایی در زوایای داخلی قطعۀ ریختگی که به داخل قطعه امتداد یافتهاند؛ لبههای آنها عموماً گرد است و از این نظر با تنجش گوشهای (corner shrinkage) تفاوت دارند
-
نه گوشه
لغتنامه دهخدا
نه گوشه . [ ن ُ ه ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نه ضلعی . نه گوش .
-
هشت گوشه
لغتنامه دهخدا
هشت گوشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )مثمن و آنچه دارای هشت گوشه باشد. (ناظم الاطباء).
-
هم گوشه
لغتنامه دهخدا
هم گوشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم جنس و همسایه . (برهان ) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن . فردوسی .گاهی به نشیبی شده همگوشه ٔ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو.مگر نه مقرند دیوانْت یکسرکه تو خر نه همگوشه ٔ بومعی...
-
یک گوشه
لغتنامه دهخدا
یک گوشه . [ ی َ / ی ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) جا یا چیزی که دارای یک کنج باشد. با زاویه ٔ واحد.
-
کلاه گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلهگوشه› [قدیمی] kolāhguše گوشۀ کلاه.
-
کمان گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamānguše گوشۀ کمان.
-
گوشه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gušedār ۱. آنچه گوشه یا زاویه دارد.۲. [عامیانه، مجاز] سخن آمیخته به طعنه.۳. [قدیمی، مجاز] گوشهنشین: ◻︎ که از گوشهداران در این گوشه کیست / که بر ماتم آرزوها گریست (نظامی۵: ۹۰۱).
-
گوشه گزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gušegozin آنکه گوشهگیری کند.
-
گوشه گزینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gušegozini گوشهگیری؛ گوشهنشینی.
-
گوشه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] gušegir کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند؛ گوشهگیرنده؛ گوشهنشین.
-
گوشه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gušegiri در گوشهای نشستن؛ گوشهنشینی؛ انزوا: ◻︎ گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی / شیوهای میکند آن نرگس فَتّان که مپرس (حافظ: ۵۴۸).
-
گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gušenešin ۱. آنکه در گوشهای بنشیند.۲. [مجاز] گوشهگیر؛ منزوی.
-
گوشه نشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gušenešini گوشهگیری؛ انزوا.
-
canthus
چشمگوشه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] هریک از دو گوشۀ بیرونی و درونی چشم