کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشه نشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوشه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] gušegir کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند؛ گوشهگیرنده؛ گوشهنشین.
-
گوشه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gušegiri در گوشهای نشستن؛ گوشهنشینی؛ انزوا: ◻︎ گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی / شیوهای میکند آن نرگس فَتّان که مپرس (حافظ: ۵۴۸).
-
گوشه نشینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] gušenešini گوشهگیری؛ انزوا.
-
canthus
چشمگوشه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] هریک از دو گوشۀ بیرونی و درونی چشم
-
هم گوشه
فرهنگ فارسی معین
(هَ. ش ) (ص .) هم ارز، هم قدر.
-
کلاه گوشه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش ) (ص مر.) حشمت ، جاه و جلال .
-
گوشه پسله
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ لِ) (اِمر.) (عا.) جای دور افتاده .
-
گوشه زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) (مص ل .) (عا.) طعنه و کنایه زدن .
-
گوشه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) (مص م .) گوشه - نشینی کردن .
-
گوشه چشم
فرهنگ فارسی معین
( ~ . چَ) (اِمر.) کنایه از: توجه و التفات مختصر و کوتاه .
-
گوشه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - سخن همراه با طعنه و کنایه . 2 - زاویه دار.
-
راست گوشه
لغتنامه دهخدا
راست گوشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مربع مستطیل . || قائم الزاویه . (یادداشت مؤلف ). در اصطلاح امروز هندسی اشکالی که دارای زاویه یازوایای قائمه باشند، شکل راست گوشه خوانده میشوند؛ چنانکه مثلثی که یک زاویه اش قائمه باشد مثلث راست گوشه و آن ...
-
سه گوشه
لغتنامه دهخدا
سه گوشه . [ س ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی خاردار که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
شش گوشه
لغتنامه دهخدا
شش گوشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش زاویه باشد. (ناظم الاطباء) : کرسی شش گوشه بهم درشکن منبر نه پایه بهم درفکن .نظامی .
-
پنج گوشه
لغتنامه دهخدا
پنج گوشه . [ پ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) مخمس . (زمخشری ) (منتهی الارب ).- پنج گوشه کردن ؛ تخمیس .