کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشتخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
carnivore, carnivorous, carnivorous animal, sarcophagous, creophagous
گوشتخوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] جانوری که از جانوران دیگر تغذیه میکند
-
واژههای مشابه
-
گوشت خوار
لغتنامه دهخدا
گوشت خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) گوشت خور. گوشت خواره . که گوشت خورد. اکال اللحم . لاحِم لَحَم : مزور پزد خنجر گوشت خوارش عدو را که بیمار عصیان نماید. خاقانی .|| حیوانی که از گوشت غذا کند مانند درندگان و جوارح طیور. (یادداشت مؤلف ). هر حیوانی که گ...
-
گوشت خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گوشتخواره، گوشتخور› (زیستشناسی) guštxār آنکه گوشت بخورد؛ گیاه یا جانوری که به عنوان منبع غذایی از مواد حیوانی تغذیه و آنرا هضم میکند.
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده...
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . [ گ َ وَ ] (اِ) نام یکی از شش آوازه ٔ موسیقی است که آن نوروز و مایه و سلمک وگوشت و شهناز و گردانیه باشد. (برهان ) : اگر خواننده حرف نغمه راندی گَوَشت از بینوایی گوشت خوردی .یحیی کاشی (از چراغ هدایت ).
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . [ گ َ وِ ] (اِ) نشخوار. || نشخوارکننده . (ناظم الاطباء).
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . [ گ ُ وِ] (اِمص ) گُوِش . گُوِشْن . گفتار. گویش : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت .محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان ).
-
گوشت
واژگان مترادف و متضاد
لحم
-
گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) gavešt گوشهای در دستگاه نوا.
-
گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] govešt = گوش۲
-
گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gōst] (زیستشناسی) gušt ۱. قسمتی از بافت بدن که در مهرهداران روی استخوانها و زیر پوست قرار دارد.۲. جسم سرخرنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ انسان قرار انسان قرار میگیرد.
-
گوشت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرا ر دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربُرد غذایی دارد.
-
گوشت
فرهنگ فارسی معین
(گُ وِ) = گوش . گویش : 1 - (اِمص .) گفتن ، گفتار. 2 - (اِ.) یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت .
-
گوشت
دیکشنری فارسی به عربی
شرس , قوة عضلية , لحم