کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشتى گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خال گُوشتى
لهجه و گویش بختیاری
xâl-gušti خال گوشتى، خالهاى برجسته وزگیلمانند.
-
restructured meat product, reconstituted meat product
فراوردۀ گوشتی بازساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فراوردهای گوشتی که از مخلوط کردن و ترکیب قطعات ریز گوشت تشکیل شده است
-
charcuterie product
فراوردۀ گوشتی سرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] انواع محصولات گوشتی غالباً پخته و سرد شامل انواع فراوریشده و دودی و نمکسود
-
broiler meat, chicken meat 2, broiler muscles
گوشت مرغ گوشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] گوشتی که از مرغ گوشتی به دست میآید
-
اچار پیچ گوشتی
دیکشنری فارسی به عربی
مفک
-
جستوجو در متن
-
twine
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیچ گوشتی، ریسمان چند لا، پیچ، نخ قند، بهم بافتن، در بر گرفتن
-
خلخلة
لغتنامه دهخدا
خلخلة. [ خ َ خ َ ل َ ] (ع مص ) گرفتن گوشتی که بر استخوان بوده است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال ، خلخل العظم .
-
تجبجب
لغتنامه دهخدا
تجبجب . [ ت َ ج َ ج ُ ] (ع مص ) قدید کردن .(زوزنی ). توشه گرفتن مرد وشیقه را و آن گوشتی است که آن را یک جوش داده قدید سازند تا دیر ماند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ): تجبجب الرجل ُ؛ قدد اللحم وشیقة. (قطر المحیط). اذا عرضت منها کهاة سمی...
-
رتقاء
لغتنامه دهخدا
رتقاء. [ رَ ] (ع ص ) زنی که کسی آرمیدن با او نتواند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که بر فم رحم او غشایی رسته باشد چنانکه مرد بدان سبب با وی مباشرت نتواند کرد و باشد که گوشتی فزونی بود همچون عضله ای و باشد که قرحه ای بوده باشد و باشد که از آفرینش...
-
غلصمة
لغتنامه دهخدا
غلصمة. [ غ َ ص َ م َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بریدن غلصمه . (اقرب الموارد). || حلقوم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتن غلصمه ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || (اِ) گوشت پاره ٔ میان سر و گردن و تندی سر گلو و گلو سرخ یا سر خشکنای...
-
زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uzvān] ‹زفان، زوان› zabān ۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.〈 زب...
-
کف
لغتنامه دهخدا
کف . [ ک َ ] (اِ) چیزی غلیظ که بر روی آب می نشیند و از جوش و غلیان دیگ بهم می رسد و آن را به عربی رغوه می گویند. (برهان ). آنچه از جوشش دیگ بر روی آب یا گوشت و امثال آن نشیند یا بر دهان شتر و روی آب جمع شود و آن را کفک به اضافه ٔ کاف دیگر نیز گفته ان...
-
جر
لغتنامه دهخدا
جر. [ ج َرر ] (ع اِ) بن کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دامن کوه . (از اقرب الموارد). و فی حدیث عبدالرحمان : رأیته یوم احد عند جرالجبل ؛ اَی اسفله . (ذیل اقرب الموارد،از قاموس و لسان ). قال الراجز «و قد قطعت ُ وادیاً وجراً» کذا فی ال...
-
دندان
لغتنامه دهخدا
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سل...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...