کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشتناک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوشتناک
/guštnāk/
معنی
گوشتدار؛ دارای گوشت؛ فربه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
meaty
-
جستوجوی دقیق
-
گوشتناک
لغتنامه دهخدا
گوشتناک . (ص مرکب ) گوشت دار و سمین . (ناظم الاطباء). لحیم .(منتهی الارب ). پرگوشت . گوشتمند. گوشتالو. گوشتالود. || میوه ٔ پرگوشت آبدار. (ناظم الاطباء).
-
گوشتناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] guštnāk گوشتدار؛ دارای گوشت؛ فربه.
-
جستوجو در متن
-
اهبر
لغتنامه دهخدا
اهبر. [ اَ ب َ ] (ع ص ) شتر گوشتناک . مؤنث . آن ، هبراء. (آنندراج ). بسیارگوشت . (مهذب الاسماءنسخه ٔ خطی ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): جمل اهبر؛ شتر گوشتناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
گوشتالو
لغتنامه دهخدا
گوشتالو. (ن مف مرکب ) در تداول عامه ، پرگوشت . گوشت دار. فربه . بسیارگوشت . گوشتالود. گوشتناک .
-
گوشتناکی
لغتنامه دهخدا
گوشتناکی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی گوشتناک . سمن و فربهی و پرگوشتی . (ناظم الاطباء).
-
هلقس
لغتنامه دهخدا
هلقس . [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع ص ) گرسنگی سخت . شدید از گرسنگی و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد گوشتناک . (منتهی الارب ). مرد پرگوشت . (اقرب الموارد).
-
پرگوشت
لغتنامه دهخدا
پرگوشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک . فربی . فربه مُطَبَّخ : عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم . اَحدَر، کاحمد؛ کسی که ... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریة دخدبه ؛ دختر پرگوشت . دحامل ؛ درشت خلقت پرگوشت . صِفِّط؛ مرد فربه ٔ ...
-
گوشتین
لغتنامه دهخدا
گوشتین . (ص نسبی ) گوشتی . از گوشت ساخته : چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین . نظامی .|| سمین و فربه . (ناظم الاطباء). گوشتناک . پرگوشت . فربی . بسیارگوشت : الحادره ؛ مردم گوشتین ستبر. عین حادرة؛ چشمی گوشتین و تمام . (مهذب الاس...
-
دلثع
لغتنامه دهخدا
دلثع. [ دَ ث َ ] (ع ص ) راه نرم در زمین نرم یا سخت که در آن نشیب نباشد. || مردی که بن دندان او بسیار گوشتناک باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِلثِع. رجوع به دلثع شود. || مرد بسیار آزمند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِلْثِع. رجوع به دِلْ...
-
مهبل
لغتنامه دهخدا
مهبل . [ م ُ هََ ب ْ ب َ ] (ع ص ) گران سنگ و آنکه به او گویند: هبلتک امک ؛ یعنی گم کند تو را مادر تو. || مرد گوشتناک آماسیده روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه وی را هرکس لعنت کند. (ناظم الاطباء).
-
گوشتالود
لغتنامه دهخدا
گوشتالود. (ن مف مرکب ) گوشتالو. فربه . بسیارگوشت . پرگوشت . گوشت دار. گوشتناک : لکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم جوان گوشت آلود را که به تازی لحیم گویند نه شحیم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و مردم فربه و گوشت آلود از دق دور باشد لیکن بیماریهای دیگرادا...
-
گوشتمند
لغتنامه دهخدا
گوشتمند. [ م َ ] (ص مرکب ) دارای گوشت . گوشتناک . || سمین و گوشت دار. پرگوشت . || ساخته شده از گوشت . (ناظم الاطباء). || صاحب جسم حیوانی : و کلمه ، گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد و عظمت او را دیدیم . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 6). زیرا روز خدا آشکارا شود و ...
-
دلثع
لغتنامه دهخدا
دلثع. [ دِ ث ِ ] (ع ص ) مرد بدبوی آلوده به نجاست . (منتهی الارب ). بدبوی پلید. (از اقرب الموارد) . || مرد برگشته لب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) . || مردی که بن دندان او بسیار گوشتناک باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَلثَع. رجوع به دلثع شو...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ] (ع مص ) گوشت خورانیدن . (منتهی الارب ). گوشت دادن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || استوار کردن . || گوشت را از استخوان باز کردن و خوردن . || پیوند دادن نقره را و اصلاح کردن آن . (منتهی الارب ). پیوند آبگینه و چینی و جز آن کردن . || کشتن . (...