کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشتالو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوشتالو کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مجموعة
-
جستوجو در متن
-
pulped
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خم شده، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
-
pulping
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خمیردندان، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
-
plump
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چاق و چله، صدای تلپ تلپ، چاق شدن، فربه ساختن، گوشتالو کردن، محکم افتادن یا افکندن، گوشتالو، فربه
-
مجموعة
دیکشنری عربی به فارسی
گرداوري , گرداورد , کلکسيون , اجتماع , مجموعه , ترکيب , يکمرتبه , مجموع , اثرکلي , بطورجمعي , دسته جمعي , گروه , گروه بندي کردن , گوشتالو , فربه , چاق وچله , فربه ساختن , گوشتالو کردن , چاق شدن , صداي تلپ تلپ , محکم افتادن يا افکندن , نشاندن , دستگاه
-
plumps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
plumps، صدای تلپ تلپ، چاق شدن، فربه ساختن، گوشتالو کردن، محکم افتادن یا افکندن
-
pulps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خمیر، خمیر کاغذ، حالت خمیری، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
-
pulp
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پالپ، خمیر کاغذ، حالت خمیری، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
-
گنجشک
لغتنامه دهخدا
گنجشک . [ گ ُ ج ِ ] (اِ) پرنده ای باشد که عربان عصفور خوانند. (برهان ). بنجشک . چغوک . (آنندراج ). پرنده ای است از دسته سبکبالان با منقار مخروطی که جثه ای کوچک دارد و دانه خوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). وُنج . (فرهنگ اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ ا...
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...