کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوسفنددار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوسفنددار
/gusfanddār/
معنی
۱. دارندۀ گوسفند.
۲. آنکه گلۀ گوسفند دارد و گوسفند پرورش میدهد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوسفنددار
لغتنامه دهخدا
گوسفنددار. [ ف َ ] (نف مرکب ) که گوسفند دارد و تربیت کند. مالک و صاحب گوسفند. نگهدارنده ٔ گوسفند : مردی بود گوسفنددار. (منتخب قابوسنامه ص 185).
-
گوسفنددار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gusfanddār ۱. دارندۀ گوسفند.۲. آنکه گلۀ گوسفند دارد و گوسفند پرورش میدهد.
-
جستوجو در متن
-
جِلاّو
لهجه و گویش بختیاری
jellâv چوبدار، گوسفنددار، گلهدار.
-
گوسپنددار
لغتنامه دهخدا
گوسپنددار. [ پ َ ] (نف مرکب ) که گوسپند دارد. گوسفنددار. که گوسپند نگه دارد و تربیت کند.
-
گوسفندداری
لغتنامه دهخدا
گوسفندداری . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل گوسفنددار. گوسپندداری .
-
چوبدار، چوبدار
واژگان مترادف و متضاد
۱. گلهدار، گوسفنددار، گوسفندفروش ۲. قپاندار ۳. حارس، محافظ ۴. چماقدار
-
چوب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čubdār ۱. [عامیانه] کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است؛ گلهدار؛ گوسفنددار.۲. [قدیمی] گرزدار؛ چوبکزن.
-
شاوی
لغتنامه دهخدا
شاوی . [ وی / وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به شاء و آن لغتی است در شاة بمعنی گوسفند: رجل شاوی ؛ مردی گوسفنددار. (مهذب الاسماء). خداوند گوسپندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
چایشلو
لغتنامه دهخدا
چایشلو. [ ی ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است از قرای دره جزاب که هوای خوب دارد وچهار فصلش معتدل است . ملک رعیت است و اهالی آن بعضی گوسفنددار و برخی زارعند. دو رشته قنات دارد، محصولش غله و خربزه است و در صورت بارندگی انگور فراوانی در ...
-
جشن آباد
لغتنامه دهخدا
جشن آباد. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای دره ٔ جزمن محالات خراسان واقع در پای کوه اﷲاکبر، آبش از کوه جاری ، اهلش گوسفنددار و زراعتشان دیم کاری است . (مرآت البلدان ). دهی است از دهستان تکاب بخش نوخندان شهرستان دره گز واقع در چارهزارگزی جنوب خاوری ...
-
چوبدار
لغتنامه دهخدا
چوبدار. (نف مرکب ) چوب دارنده . دارنده ٔ چوب . (از فرهنگ فارسی معین ). || خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند. بفارسی آن را چوبکی هم گویند. و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند. (آن...
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب . خداوند. بزرگ . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ چیزی . (فرهنگ رشیدی ). در پهلوی پان ...