کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوست
لغتنامه دهخدا
گوست . (اِ) کوفتگی و کوفته شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). اصح کوست است . (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). رجوع به کوست شود. || به معنی کوس هم هست که نقاره ٔ بزرگ باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
gustus
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوست
-
gests
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوست، قیافه، حرکت، کار نمایان، رفتار، اشاره، عمل
-
بیهده گو
لغتنامه دهخدا
بیهده گو. [ هَُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مخفف بیهوده گوی : دلْتان خوش کرده ست دروغی که بگوینداین بیهده گویان که شما از فضلایید. ناصرخسرو.نمیرود که کمندش همی برد مشتاق چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست . سعدی .زبان ناطقه در وصف شوق او لال است چه جای کلک بر...
-
گوبیا
لغتنامه دهخدا
گوبیا. (هزوارش ، اِ) بر وزن لوبیا، به لغت زند و پازند زبان را گویند، و به عربی لسان خوانند. (برهان ). گوبیا (زبان ) «بندهشن چ یوستی ص 222». در پهلوی گوباک یا گویاک به معنی گویا و گوینده و سخن گوست . رجوع شود به باروچا ص 196. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معی...
-
صافی
لغتنامه دهخدا
صافی . (اِخ ) شاعری است . و صاحب صبح گلشن گوید: از ناظمان صاف گوست که بعضی او را شیرازی و برخی تبریزی نگاشته اند، و رزاق علی الاطلاق وجه رزقش بر معلمی اطفال گذاشته . از اوست :از جهان تنگ آمدم پهلوی مجنونم بریدخانه تاریک است و من بیمار بیرونم برید. (ت...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) قمشه ای . ملامؤمن . از ولایت قمشه و ساکن اصفهان و از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. درویش و لطیفه گوست . در باب میرزاقاضی شیخ الاسلام گوید:دی شیخ قسم خورد به دین زردشت کامروز تو را به جرم دین خواهم کشت در دادوستد طرف...
-
صولجان
لغتنامه دهخدا
صولجان . [ ص َ ل َ ] (معرب ، اِ) چوگان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). معرب چوگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محجن . طبطاب : مهین دختر نعش چون صولجانی کهین دختر نعش مانند قفلی . منوچهری .تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین گردبر...
-
خاله
لغتنامه دهخدا
خاله . [ ل َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن مؤید حدادی معروف به خاله . یکی از شعرای پارسی گوست و عوفی چنین آورد: شمس الدین محمدبن مؤید حدادی معروف به خاله که هاله ؛ یعنی خرمن ماه گدای ضمیر اوست و عطارد چون سنبله خوشه چین کشت زار لطایف او، در کمال لطف طب...
-
گفت و گوی
لغتنامه دهخدا
گفت و گوی . [ گ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) هنگامه وپرخاش . (آنندراج ). مشاجره . بحث . جنجال : زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان را بدی جست و جوی . فردوسی .بشد سیر ضحاک از آن جست و جوی شد از کار گیتی پر از گفت و گوی . فردوسی .چو یک هفته بگ...
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (اِ) گوی که آن را با چوگان بازند. (برهان ). گوی که به چوگان بازی به آن کنند. (غیاث ). گوی را گویند که با چوگان زنند. (آنندراج ) : چو چوگان فلک ، ما چو گو در میان برنجیم از دست سود و زیان . (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1445).بر سر میدان عشق در خم چوگان...
-
ناطقة
لغتنامه دهخدا
ناطقة. [ طِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ناطق است . رجوع به ناطق شود. || سخنگوی . (منتهی الارب ). گوینده .نطق کننده . فرگویا. سخن راننده . متکلم . (ناظم الاطباء). || قوه ای که بدان شخص تکلم می کند و سخن می گوید. (ناظم الاطباء). || ناطقه (نفس یا قوه ٔ...)؛...
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) کورَتی . از عرفای اواخر مائه ٔ سیم هجریه و اوائل مائه ٔ چهارم است . در زمان سلطنت سامانیان در میان این طبقه معروف و مشهور بود وجمعی از مشاهیر این طبقه او را دیده اند از جمله شیخ اجل عبداﷲ انصاری نوشته که در اوایل حال م...
-
غیاث نقشبند
لغتنامه دهخدا
غیاث نقشبند. [ ث ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) (خواجه ...) بافنده و نقشبند و از ولایات یزد بود. وی در اصفهان اقامت داشت و در عصر شاه عباس ماضی میزیست . مشهور است که زربفت مشجری برای شاه عباس تهیه کرده ، در حاشیه ٔ آن این رباعی را که اثر طبع خود بود نقش کرده بود...