کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوزن
/gavazn/
معنی
پستانداری شبیه گاو با شاخهای بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده میشود و در جنگل زندگی میکند.
〈 گوزن شمالی: (زیستشناسی) = 〈 گوزن قطبی
〈 گوزن قطبی: (زیستشناسی) نوعی گوزن که در سرزمینهای قطبی بهسر میبرد و از علفهای زیر برف تغذیه میکند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آهو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوزن
لغتنامه دهخدا
گوزن . [ گ َ وَ ] (اِ) گاو کوهی . (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده . (صحاح الفرس ). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست . (برهان ). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوشه های چش...
-
گوزن
لغتنامه دهخدا
گوزن . [ گُو زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی شمال خاوری گرگان . دشت و معتدل مرطوب مالاریایی و سکنه ٔ آن 75 تن است . آب آن از قنات و محصول آن برنج ، غلات ، لبنیات ، توتون ، سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری...
-
گوزن
واژگان مترادف و متضاد
آهو
-
گوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gavāzan] (زیستشناسی) gavazn پستانداری شبیه گاو با شاخهای بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده میشود و در جنگل زندگی میکند.〈 گوزن شمالی: (زیستشناسی) = 〈 گوزن قطبی〈 گوزن قطبی: (زیستشناسی) نوعی گوزن که در...
-
گوزن
فرهنگ فارسی معین
(گَ وَ) (اِ.) هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیرة گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون ؛ گاو کوهی .
-
گوزن
دیکشنری فارسی به عربی
ظبي
-
واژههای مشابه
-
گوزن سرین
لغتنامه دهخدا
گوزن سرین . [ گ َ وَ س ُ ] (ص مرکب ) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
گوزن گیا
لغتنامه دهخدا
گوزن گیا.[ گ َ وَ ] (اِ مرکب ) لحیةالعنز. (مفاتیح العلوم ).
-
Cervus elaphus
گوزن قرمز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] زیرگونهای از تیرۀ گوزنیان و راستۀ زوجسُمسانان که شاخ آن دستکم چهار انشعاب فرعی دارد و پوست آن قهوهای یکنواخت و سر و گردن و پاها تیره است
-
stag-hunt game
شکار گوزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] وضعیتی که در آن دو کنشگر درصورتیکه با یکدیگر همکاری کنند به دستاوردی بزرگ، یعنی گوزن، میرسند و درصورت عدم همکاری، هریک باید به دستاوردی کوچک، یعنی خرگوش، اکتفا کنند
-
شاخ گوزن
لغتنامه دهخدا
شاخ گوزن . [ خ ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه نو. هلال . (برهان قاطع) (آنندراج ) : کرده در آن خرم قضا، جهد گوزنان چند جاشاخ گوزن اندر هوا اینک نگونسار آمده .افضل الدین خاقانی (از آنندراج ).
-
لعاب گوزن
لغتنامه دهخدا
لعاب گوزن . [ ل ُ ب ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب دهان گوزن : موی تو چون لعاب گوزنان شده سپیددیوانت همچو خشم غزالان شده سیاه . خاقانی . || لعاب گاو. کنایه از روشنی و سفیدی صبح باشد. (برهان ) : بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح هویی گوزن وار ...
-
چرم گوزن
لغتنامه دهخدا
چرم گوزن . [ چ َ م ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زه کمان . (آنندراج ). مرادف چرم کمان و چرم گور. (از آنندراج ). چله و زه کمان . چرم کمان : بمالید چاچی کمان را بدست بچرم گوزن اندرآورد شست . فردوسی .در دست شیرمردان هر ساعتی بپای چرم گوزن...
-
گوزن کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
ظبي