کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوز
/ga(o)vaz/
معنی
= گوزن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باد، تیز، ریح
دیکشنری
fart, flatus
-
جستوجوی دقیق
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. (اِ) گردکان . (برهان ). گوز [ گ َ / گُو ] : یکی نامجوی و دگر شادروزمرا بخت بر گنبد افشاند گوز. فردوسی .رفیقا بیش ازین پندم میاموزکه بر گنبد نپاید مر تورا گوز. (ویس و رامین ).تو در گنجت ای زاغ رخ تیره روزنهفتی چو اندر زمین زاغ گوز. اسدی .بر وفای ...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. (اِ) بادی را گویند که با صدا از راه پایین برآید. (برهان ). به واو مجهول ، بادی که از راه پایین به آواز برآید. (غیاث ). بادی که از راه اسفل برآید. گوزیدن مصدر آن و با لفظ زدن و دادن و جستن مستعمل . (آنندراج ). تیز. حباق . تلنگ . ضرطه : از این تاخ...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گ َ / گُو ] (اِ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست . (برهان ). پهلوی گوز «تاوادیا 161»، گوچ «اونوالا 101»، کردی گوز ، گویز «ژابا ص 369»، طبری اقوز ، مازندرانی کنونی جوز «واژه نامه 41»، گیلکی آقوز ، شهمیرزادی خوز ، معرب آن جوز (= جوگلانس رگیا، ...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گ َ وَ ] (اِ) مخفف گوزن است که گاو کوهی باشد. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : مگر آمد خبر تعزیت میر کبیرآنکه در جنگ به چنگش چو گوز بود پلنگ .شهاب الدین عبدالرحمن (از جهانگیری و رشیدی ).رجوع به گوزن شود.
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گُزْ ] (ترکی ، اِ) به ضم اول و واو غیرملفوظ و سکون زاء معجمه ، در ترکی چشم را گویند. (غیاث ) : آن یکی کز ترک بد گفت ای گوزوم من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم .مولوی .
-
گوز
واژگان مترادف و متضاد
باد، تیز، ریح
-
گوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ گوزن] (زیستشناسی) [قدیمی] ga(o)vaz = گوزن
-
گوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] goz چشم.
-
گوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gōs] ‹جوز› (زیستشناسی) [قدیمی] go[w]z گردو.〈 گوز بر گنبد افشاندن: [قدیمی، مجاز] کار عبث و بیهوده کردن: ◻︎ یکی نامجوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی: ۲/۴۲۲ حاشیه).〈 گوز بویا: (زیستشناسی) [قدیمی]= جوز 〈...
-
گوز
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) چشم ، عین .
-
گوز
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (اِ.) گردو، جوز.
-
گوز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) باد صداداری که از مخرج انسان خارج می شود، تیز، ضرطه . ؛ ~ چه ربطی به شقیقه دارد کنایه از: دو چیز نامتجانس و نامربوط ، جواب حرف نامربوط . ؛گنده ~ی کردن ادعا کردن ، تفاخر بی اصل و اساس کردن .
-
گوز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: guz طاری: guz طامه ای: guz طرقی: tiz / guz کشه ای: guz نطنزی: guz
-
گوز
واژهنامه آزاد
گُوْز:govz (بندرعباسی). زنبور درشت به رنگ غالب قهوه ای و دو نوار زردرنگ حلقوی بر روی قسمت انتهایی بدنش. نیش این زنبور از زنبور سوری دردناکتر است و در خاک و روی دیوار لانه می کند. لانۀ بزرگی می سازد به عرض نیم متر و گاهی بیشتر تا ۷۰ سانتی متر. .