کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گورتک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گورتک
لغتنامه دهخدا
گورتک . [ ت َ ] (ص مرکب ) که مانند گور بدود : برق جه ، بادگذر یوزدو و کوه قرارشیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز.منوچهری .
-
جستوجو در متن
-
آهوپرواز
لغتنامه دهخدا
آهوپرواز. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) سخت بشتاب دونده : برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرارشیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز.منوچهری .
-
یوزدو
لغتنامه دهخدا
یوزدو. [ دَ / دُو ] (ص مرکب ) یوزتک . یوزجست . که چون یوز تند بدود : برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرارشیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز. منوچهری .و رجوع به یوزجست شود.
-
پیل قدم
لغتنامه دهخدا
پیل قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) پیل گام . که چون فیل تواند گام برداشت . که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود : برق جه ، بادگذر، یوزدو و کوه قرارشیردل ، پیل قدم ، گورتک ، آهوپرواز.منوچهری .
-
برق جه
لغتنامه دهخدا
برق جه . [ ب َ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب ) جهنده چون برق . تند و سریع : برق جه بادگذریوزدو و کوه قرارشیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز. منوچهری .آمد به عیدگاه چو سرو آن بچهره گل بر برق جه براقی گلگون شده سوار.سوزنی .
-
جه
لغتنامه دهخدا
جه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرخم ) جهنده : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه کوه کوب و سیل بُرّ و شخ نورد و راه جوی . منوچهری .شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز. منوچهری .برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرارشیردل پیل قد...
-
گذر
لغتنامه دهخدا
گذر. [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . گذار. عبره . راهی که بجهت عبور دریا معین باشد. (آنندراج ) (غیاث ). معبر. جاده . راه شاه . گذری فراخ که از آنجا به راههاو جایهای بسیار توان شد. (فرهنگ اسدی ) : گذر جوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد بخیره مپوی . فردوسی .گ...
-
تک
لغتنامه دهخدا
تک . [ ت َ ] (ص ) بمعنی اندک و قلیل و کم باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پهلوی ، تک : در تک زمان ؛ زمانی کوتاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || تا و تک هر دو تنها بود. (لغت فرس اسدی چ...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....