کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گدا و گوده
فرهنگ گنجواژه
فقیر، بی اصل و نسب.
-
واژههای همآوا
-
گُوده
لهجه و گویش تهرانی
گدا
-
جستوجو در متن
-
foveola
ریزگوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] گودهای کوچک یا فرورفتگیای بسیار کوچک
-
گدا گودول،گدا گودوله
لهجه و گویش تهرانی
فقیر، گدا گوده، گدا بوده
-
fovea
گودک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] 1. گوده یا فرورفتگی 2. در نامگان اندامشناختی، گودۀ کوچک در سطح یک ساختار یا اندام
-
foveate
لاندار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطحی با فرورفتگیها یا گودههای کوچک
-
foveolate
لانکدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطحی با گودههای خیلی کوچک
-
fissure sealant, pit and fissure sealant, dental sealant
مادۀ شیارگیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] مادهای رزینی که برای پیشگیری از پوسیدگی، گودهها و شیارهای دندان را با آن پُر میکنند متـ . شیارگیر
-
caveola, caveola intracellularis, plasmalemmal vesicle
حفرۀ غشایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] گوده یا فرورفتگی کوچک در غشای یاخته که در نتیجۀ بیگانهخواری تشکیل میشود و سپس بسته میشود
-
peripheral visual field
میدان بینایی محیطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] سراسر میدان بینایی به استثنای ناحیهای که با گودۀ مرکزی لکۀ زرد منطبق است متـ . میدان بینایی غیرمستقیم indirect visual field
-
central visual field
میدان بینایی مرکزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ناحیهای از میدان بینایی که با گودۀ مرکزی یا لکۀ زرد منطبق است متـ . میدان بینایی مستقیم direct visual field
-
socket
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوکت، پریز، حفره، کاسه، حدقه، بوشن، جا، خانه، گوده، جای شمع، کاسه چشم، در حدقه یا سرپیچ قرار دادن
-
مقبس
دیکشنری عربی به فارسی
حفره , جا , خانه , کاسه , گوده , حدقه , جاي شمع (درشمعدان) , سرپيچ , کاسه چشم , در حدقه ياسرپيچ قرار دادن
-
sockets
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پریز برق، پریز، حفره، کاسه، حدقه، بوشن، جا، خانه، گوده، جای شمع، کاسه چشم