کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوداب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوداب
/go[w]dāb/
معنی
۱. دوشاب؛ شیرۀ انگور.
۲. نوعی آش که با گوشت و برنج طبخ کنند و در آن سرکه و شیره بریزند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
Mark, splotch, stain
-
جستوجوی دقیق
-
گوداب
لغتنامه دهخدا
گوداب . (اِ) بر وزن و معنی دوشاب است . (برهان ) : نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب . عنصری .نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت که شهد فایق آن شد ز راوقی گوداب . شمس فخری (رشیدی ). || آشی را گویند که از گوشت و برنج ونخود و مغز گردکان پز...
-
گوداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] go[w]dāb ۱. دوشاب؛ شیرۀ انگور.۲. نوعی آش که با گوشت و برنج طبخ کنند و در آن سرکه و شیره بریزند.
-
گوداب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) = گوذاب : 1 - دوشاب . آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند؛ آشی حبشی . 2 - (عا.) لکة زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد؛ اشگو. 3 - لکة زردی که در گچ دیوار افتد.
-
جستوجو در متن
-
گوذاب
لغتنامه دهخدا
گوذاب . [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) گوداب . (ناظم الاطباء).
-
گوژاب
لغتنامه دهخدا
گوژاب . (اِ) دوشاب . (ناظم الاطباء). رجوع به گوداب و گوذاب و گوزاب شود.
-
گوذاب
لغتنامه دهخدا
گوذاب . (اِ مرکب ) گوذاب بط و مرغ آبی و پیه و جگر او به از گوشت او باشد و پیه او سخت لطیف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به گوداب شود.
-
جوذاب
لغتنامه دهخدا
جوذاب . (معرب ، اِ) معرب گوداب . (مهذب الاسماء) (دهار). و آن طعامی است که از گوشت و برنج و شکر ترتیب دهند. جوذابه . هرچه بپزند بی توابل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نشیل .
-
گوزاب
لغتنامه دهخدا
گوزاب . [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود و گردکان پزند. (برهان ) (آنندراج ). از: گوز (گردو) + آب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : نتوان ساخت از کدو گوزاب نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب . عنصری .گولانج و گوشت و گرده و گوزاب و گ...
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (ع اِ مرکب ) جوذاب . گوذاب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). طعامی از برنج و شکر و گوشت . (قاموس در لغت جوذاب ). جوذابه . ابوالحسن . صاحب برهان گوزاب را با ازاء اخت الرا ضبط کرده و گوید آن آشی است که از گوشت و برنج...
-
ریکاسه
لغتنامه دهخدا
ریکاسه .[ س َ / س ِ ] (اِ) رکاسه . ریکاشه . به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان ).خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). خارپشت . (فرهنگ جهانگیری ) (از صحاح الفرس ). به معنی اشغر است و صحیح آن ژیکاس...
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...
-
ش
لغتنامه دهخدا
ش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این ح...