کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوبان
/go[w]bān/
معنی
نگهبان گاو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوبان
لغتنامه دهخدا
گوبان . (اِخ ) دهی است به مرو، و معرب آن جوبان است . (منتهی الارب : جوب ).
-
گوبان
لغتنامه دهخدا
گوبان . [ گ َ / گُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گاوبان و گله چران گاو. (ناظم الاطباء) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم .ناصرخسرو.
-
گوبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گاوبان› go[w]bān نگهبان گاو.
-
جستوجو در متن
-
gobans
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوبان
-
goban
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گوبان
-
گوبانی
لغتنامه دهخدا
گوبانی . [ گ َ / گُو ](حامص مرکب ) شغل و عمل گوبان . رجوع به گوبان شود.
-
کوبان
لغتنامه دهخدا
کوبان . (اِخ ) از دیه های مرو است و آن را جوبان نیز گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به گوبان شود.
-
جوبان
لغتنامه دهخدا
جوبان . (اِخ ) معرب گوبان و آن دهی است بمرو. (منتهی الارب ) (مراصد) (مرآت البلدان ج 4 ص 276).
-
خربان
لغتنامه دهخدا
خربان . [ خ َ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. راننده ٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران . نگاهبان خر. خرکچی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم .ناصرخسرو.
-
گاوبان
لغتنامه دهخدا
گاوبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگهدارنده ٔ گاو. محافظ گاو. صاحب گاو. یاری کننده ٔ گاو: بقّار، گاوبان . ثوّار. گاوبان . (منتهی الارب ) : چو شیری که آتش بدم درزنددم گاوبان را بهم برزند. نظامی (از آنندراج ).رجوع به گویار و گاویار و گوبان و گاووان شود.
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب . خداوند. بزرگ . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ چیزی . (فرهنگ رشیدی ). در پهلوی پان ...