کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوباره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گوباره
/go[w]bāre/
معنی
= گواره۱
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوباره
لغتنامه دهخدا
گوباره . [ گ َ / گُو رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) به معنی دوم ، گواره که گله ٔ گاومیش باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). رمه ٔ گاو و خر. (صحاح الفرس ). مطلق رمه . (مؤلف ) : وای از آن آوا که گرگوباره زآنجا بگذردبفکند نازاده بچه ، بازگیرد زاده شیر. منجی...
-
گوباره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] go[w]bāre = گواره۱
-
جستوجو در متن
-
گویاره
لغتنامه دهخدا
گویاره . [ گ َ / گُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گاویاره . گله ٔ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود.
-
گاوباره
لغتنامه دهخدا
گاوباره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب )گله ٔ گاو. رجوع به گاواره و گاباره و گوباره شود.
-
گاباره
لغتنامه دهخدا
گاباره . [ رَ / رِ ] (اِ) غار و شکاف کوه . || (اِ مرکب ) گله ٔ گاو. (جهانگیری ) (برهان ). در گناباد، گاواره ، گله ٔ گاو و گوسفند را گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (ص مرکب ) مخفف گاوباره است یعنی دوست دارنده ٔ گاو چنانکه غلام باره ، امرددوست ...
-
گویار
لغتنامه دهخدا
گویار. [ گ َ / گُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف گاویار مرکب از گو به معنی گاو و بقر + یار، پسوند معاونت . گاوبان . گوگل بان مخفف گاوباره . دوست دارنده ٔ گاو.(آنندراج ). گوبار. رجوع به گاوباره و گوباره شود.
-
کوپوره
لغتنامه دهخدا
کوپوره . [ رَ / رِ ](اِ) اصطلاحی در گیاه شناسی ، آرایش گل خرماست که به شکل گل آذین خوشه ای است و به وسیله ٔ برگه ٔ قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و به فرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند. جفری . گوپرا. گوپارا. کافوری . کوباره . گوباره . (فرهنگ فارسی م...
-
نازاده
لغتنامه دهخدا
نازاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بچه ناورده . بارننهاده . نزاده . که بار خود ننهاده باشد. که بچه ٔ خود نزائیده باشد : گر نبایدت بزادن بگرایم من همچنین باشم و نازاده بپایم من . منوچهری . || نزائیده . متولدنشده : ای ازآن آوا که گر گوباره آنجا بگذردبفک...
-
گاواره
لغتنامه دهخدا
گاواره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گله ٔ گاو. (برهان ). و آن را گوباره هم میگویند. (جهانگیری ) : برین بر یکی داستان زد کسی کجا بهره بودش ز دانش بسی که خر شد که خواهد ز گاوان سروبگاواره گم کرد گوش ازدو سو. فردوسی .چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان مانند ...
-
باره
لغتنامه دهخدا
باره . [ رَ / رِ ] (پسوند) بصورت پسوند در ترکیب با کلمات به معنی دوست دارنده و حریص آید. غلام باره ؛ یعنی پسردوست . بمعنی دوست هم آمده . (برهان ) (دِمزن ) (غیاث ).بمعنی دوست که در بار مذکور شد. (انجمن آرا). کلمه ٔنسبت نیز هست که افاده ٔ معنوی دوست دا...
-
بیچاره
لغتنامه دهخدا
بیچاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مسکین . (مهذب الاسماء). عاجز و بی نوا. فرومانده و مأیوس و خوار. مستمند و بی درمان . (از ناظم الاطباء). عاجز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، بیچارگان . درمانده . ناتوان : بدگشت چرخ با من بیچاره و آهنگ جنگ دارد و پتیاره . کسای...
-
ای
لغتنامه دهخدا
ای . [ اَ / اِ ] (حرف ندا) کلمه ٔ ندا مانند: ای برادر، ای خدا، ای آقا. (ناظم الاطباء). حرف نداست نحو: ای ربی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بدان کسی را خوانند : ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری گپ را به سر درک بکن پاک از می . رودکی .ای مج کنون تو شعر من...
-
شبان
لغتنامه دهخدا
شبان . [ ش ُ / ش َ ] (اِ) چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده ٔ گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبان...
-
تن
لغتنامه دهخدا
تن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جسم ، بدن ). پهلوی ، تن . هندی باستان ، تنو . افغانی ، تن . شغنی ، تنا . گیلکی ویرنی و نطنزی...