کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گواه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گواه گرفتن
لغتنامه دهخدا
گواه گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شاهد وبیّنه آوردن و گرفتن . (ناظم الاطباء). دلیل آوردن . گواه کردن . گواه آوردن : گواه می گیرم خداوندتعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بوسهل و بونصر آن سوگندنامه پیش داشت...
-
واژههای مشابه
-
گواه خواستن
لغتنامه دهخدا
گواه خواستن . [ گ ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استشهاد. شاهد طلبیدن . و رجوع به گواه خواهی شود.
-
گواه داشتن
لغتنامه دهخدا
گواه داشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شاهد داشتن . دلیل داشتن : تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری که کمال سرو بستان و جمال ماه داری .سعدی (طیبات ).
-
گواه کشیدن
لغتنامه دهخدا
گواه کشیدن . [ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گواه آوردن . گواه کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 306) : دل از غلامی غم خواست نارهد واله کشید بر رخش از داغها گواهان را.واله هروی (از مجموعه ٔ مترادفات ص 306).
-
گواه لباسی
لغتنامه دهخدا
گواه لباسی . [ گ ُ هَِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه گواهی او فروغ صدق نداشته باشد . (بهار عجم ) (آنندراج ) : به یک گواه لباسی که ماه مصر آوردسیاه کرد رخ دعوی زلیخا را.صائب (از آنندراج ).
-
گواه خواه
لغتنامه دهخدا
گواه خواه . [ گ ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه چیزی یا کسی را به عنوان شاهد طلبد. و رجوع به گواه خواستن و گواه خواهی شود.
-
گواه خواهی
لغتنامه دهخدا
گواه خواهی . [ گ ُ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل گواه خواه . استشهاد. رجوع به گواه خواه و گواه خواستن شود.
-
بی گواه
لغتنامه دهخدا
بی گواه . [ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بی دلیل . بی برهان . بدون گواه : بدستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواه . سعدی .و رجوع به گواه شود.
-
گواه خوددیده
دیکشنری فارسی به عربی
شاهد العيان
-
خدا گواه
لهجه و گویش تهرانی
مورد رضای خدا
-
گواه بودن بر
دیکشنری فارسی به عربی
شاهد
-
جستوجو در متن
-
اشهاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešhād گواه آوردن؛ گواه گردانیدن؛ گواه گرفتن.
-
اشهاد
فرهنگ فارسی معین
(اِ) (مص م .) 1 - گواه گرفتن . گواه گردانیدن ، گواه آوردن . 2 - در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغة طلاق .