کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گواره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گواره
/gavāre/
معنی
گلۀ گاو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bucket, cattle
-
جستوجوی دقیق
-
گواره
لغتنامه دهخدا
گواره . [ گ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گهواره است ، و به عربی مهد خوانند. (برهان ) : ای پیرهنت گواره ٔ گل رویت گل سرگواره ٔ گل . سیداحمد مشهدی .|| گله ٔ گاو. (برهان ). در خراسان نیز به این معنی است . (فرهنگ نظام ). || گله ٔ گاومیش . || (اِ) خانه ٔ ز...
-
گواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گاواره، گاباره، گوباره، کوپاره› [قدیمی] gavāre گلۀ گاو.
-
گواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ گاهواره] [قدیمی] gavāre = گاهواره
-
گواره
فرهنگ فارسی معین
(گَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - مخفف گهواره است . 2 - گله گاو. 3 - خانة زنبور.
-
واژههای مشابه
-
گواره بان
لغتنامه دهخدا
گواره بان . [ گ َ رَ / رِ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) گله بان و شبان . (ناظم الاطباء).
-
گواره دان
لغتنامه دهخدا
گواره دان . [ گ َ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گواربان . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 324).
-
گواره کش
لغتنامه دهخدا
گواره کش . [ گ َ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه سبد خاکروبه حمل کند. آنکه سرگین با سبد کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
گواره کشی
لغتنامه دهخدا
گواره کشی . [ گ َ رَ /رِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) کار گواره کش : تو درپای پیلان بدی خاشه روب گواره کشی پیشه با رنج و کوب .اسدی .
-
جستوجو در متن
-
گوارته
لغتنامه دهخدا
گوارته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) گواره . (شعوری ج 2 ص 327). رجوع به گواره شود. || حشره ای است بالدار که آن را کلبک نیز گویند (؟). (شعوری ج 2 ص 327).
-
خاشه روب
لغتنامه دهخدا
خاشه روب . [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که خیابانها و محله ها را پاک می کند. سُپور. مأمور نظافت اماکن عمومی . جاروکش : تو در پای پیلان بدی خاشه روب گواره کشی پیشه با رنج و کوب .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
لوده
لغتنامه دهخدا
لوده . [ ل َ / لُو دَ / دِ ] (ص )مزاح . چکه . سخت چکه . خوش طبع. دَعّابه . آنکه سخنان خنده آور گوید برای لذت خویش و دیگران . بخلاف مسخره که برای دیگران گوید تا چیزی بدو دهند. سخت مزاح . شوخ ومزّاح که هیچگاه مزاح او زننده نیست و برای خوشی خود مزاح کند...
-
کواز
لغتنامه دهخدا
کواز. [ ک َ ] (اِ) تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف کراز است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کراز شود. || چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان ) (از ناظم ال...
-
روانکاه
لغتنامه دهخدا
روانکاه . [ رَ ](نف مرکب ) کاهنده ٔ روان . آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه . جانگزا : وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره و آن زهر روانکاه شود نوش گواره .منوچهری .