کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گه گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گه غلط
لغتنامه دهخدا
گه غلط. [ گ ُه ْ غ َ ] (اِ مرکب ) به معنی گه گردان و جعل است . (آنندراج ). خبزدو. خبزدوک . گوه گردان . گوه غلطان . خنفساء. رجوع به گوگردانک و گوگردان شود.
-
گه مال
لغتنامه دهخدا
گه مال . [ گ ُه ْ ] (نف مرکب ) که گه مالد. که به پلیدی آلوده کند. || (ن مف مرکب ) مالیده به گه . آلوده به پلیدی .
-
گه مالی
لغتنامه دهخدا
گه مالی . [ گ ُه ْ ] (حامص مرکب ) عمل گه مال . || مجازاً نیک نشستن جامه یا ظروف و جز آن . پلیدی از چیزی نیک نزدودن .
-
گی گه
لغتنامه دهخدا
گی گه . [ گی گ ِ ] (اِخ ) نام خواهر اسکندر، دختر آمینتاس از شاهان مقدونی معاصر خشایارشا پادشاه هخامنشی بوده است . این زن همسر یک نفر پارسی به نام بوبارِس بوده است و از ازدواج با او پسری یافت که نام وی را نیز آمینتاس نهاد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص...
-
کره گه
لغتنامه دهخدا
کره گه . [ ک ُ رَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
غلغلیچه گه
لغتنامه دهخدا
غلغلیچه گه . [ غ ِ غ ِ چ َ / چ ِگ َه ْ ] (اِ مرکب ) غلغلیجگاه . غلغلیجگه : چنان بدانم من جای غلغلیچه گهش کجا به مالش اول فتد به خنده خریش .لبیبی (از نسخه ای از فرهنگ اسدی با تصحیح مؤلف لغت نامه ).رجوع به غلغلیجگه و غلغلیج شود.
-
هروانه گه
لغتنامه دهخدا
هروانه گه . [ هََرْ ن َ / ن ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . (صحاح الفرس ) : بفرمود کاین را بهروانه گه برید و کنیدش همانجا تبه . فردوسی .رجوع به هروانگه و هروانه شود.
-
گه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gahgir = گاهگیر
-
گه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gahgiri = گاهگیر
-
ده گه
لغتنامه دهخدا
ده گه . [ دِه ْ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغابخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایذه . دارای 196 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
لخت گه
لغتنامه دهخدا
لخت گه . [ ل ُگ َه ْ ] (اِ مرکب ) (در مازندران ) نقطه ای از جنگل که درختان آن بریده باشند .
-
مأوی گه
لغتنامه دهخدا
مأوی گه . [ م َءْ وا / وی گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مأواگه : گویند مرا چون سلب خوب نسازی مأوی گه آراسته و فرش ملون . اسماعیل بن نوح (از لباب الالباب چ نفیسی ص 23).مأوی گه جیفه ٔ حسودت جز سینه ٔ کرکسان مبینام . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 514).رجوع به مأوا...
-
بالین گه
لغتنامه دهخدا
بالین گه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بالینگاه آنجا که بالین نهند. || بستر. || خوابگاه . و رجوع به بالینگاه شود : هیون رونده ز ره ماند بازبه بالینگه آمد سرم را به ناز. نظامی .یکی بالینگهش رفتی یکی جای یکی دامنش بوسیدی یکی پای . نظامی .به بالینگه خسته آمد ...
-
حاجب گه
لغتنامه دهخدا
حاجب گه . [ ج ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای حاجب : نه تنها سرائی است بل هشت و هفت در آنها بباید دو فرسنگ رفت فلک پیش ایوان او کوته است در آن هفت دهلیز حاجبگه است بهرجایگاهی از آن پرده ایست بهر پرده استاده حاجب دویست .(یوسف و زلیخا).
-
نهاله گه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) na(e)hālegah = نهالهگاه: ◻︎ به کوه برشد و اندر نهالهگه بنشست / فیلک پیش بزه کرده نیمچرخ به چنگ (فرخی: ۲۰۶).