کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گه گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گه گاه
/gahgāh/
معنی
گاهی؛ بعضیاوقات.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گه گاه
لغتنامه دهخدا
گه گاه . [ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاهگاه : مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی .قرآن که مهین کلام دانند آن راگه گاه نه بردوام خوانند آن را. (منسوب به خیام ).مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بودنظاره گاه دو چش...
-
گه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹گاهگاه› gahgāh گاهی؛ بعضیاوقات.
-
واژههای مشابه
-
گاب گه
لغتنامه دهخدا
گاب گه .[ گ ُ ] (اِخ ) محلی است . ارشک ، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه ) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595).
-
گه خوردن
لغتنامه دهخدا
گه خوردن . [ گ ُه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن گه . || در تداول ، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن . سخن یا عبارتی خارج از اندازه ٔ خویش گفتن . || فضولی . فضولی کردن .- گه جن خورده ؛ در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام ...
-
گه زدن
لغتنامه دهخدا
گه زدن . [ گ ُه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) کاری را بکلی خراب کردن و بدنام کردن . (ناظم الاطباء). و در تداول عامه ، دشنام مانندی است .
-
گه زرد
لغتنامه دهخدا
گه زرد. [ گ َ زَ ] (اِخ ) نام دهی است در چهار فرسخ بیشتر میانه ٔ شمال و مغرب احمد حسین [ ناحیه ٔ لیراوی ] فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 280).
-
گه شهری
لغتنامه دهخدا
گه شهری . [ گ ِ ش َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 210هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به جاسک . سکنه ٔ آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گه لوله
لغتنامه دهخدا
گه لوله . [ گ ُه ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) لوله ٔ گه . سنده . پلیدی و نجاست استوانه ای شکل . || در تداول عامه ، دشنامی است به کنایه .
-
گه آلود
لغتنامه دهخدا
گه آلود. [ گ ُه ْ ] (ن مف مرکب ) آلوده به گه . آغشته ٔ عذره و نجاست . گهی .
-
گه آلوده
لغتنامه دهخدا
گه آلوده . [ گ ُه ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به معنی گه آلود باشد.
-
گه پالای
لغتنامه دهخدا
گه پالای . [ گ ُه ْ ](نف مرکب ) آنچه گه پالاید. پالاینده ٔ گه : به ریش خویش چرا گوی می فروبیزی اگر نه ریش تو پرویزنی است گه پالای .سوزنی .
-
گه خوار
لغتنامه دهخدا
گه خوار. [ گ ُه ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ گه . که گه خورد. || (اِ مرکب ) خبزدو. خبزدوک . گوه گردان . جعل . خنفساء.
-
گه خور
لغتنامه دهخدا
گه خور. [ گ ُه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) به معنی گه خوار باشد. رجوع بدین کلمه شود.
-
گه خوری
لغتنامه دهخدا
گه خوری . [گ ُه ْ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گه خوار و گه خور.