کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گه سرتان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gahgiri = گاهگیر
-
آسایش گه
لغتنامه دهخدا
آسایش گه . [ ی ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آسایش گاه .
-
پیشین گه
لغتنامه دهخدا
پیشین گه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیشین گاه . وقت نماز ظهر. ج ، پیشین گهان : ز پیشین گهان تا نماز دگربمیدان نشد رزم ساز دگر.نظامی (از آنندراج ).
-
دعوی گه
لغتنامه دهخدا
دعوی گه . [ دَع ْ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دعوی گاه . موضع طرح دعوی : پسند آمدش کآن سخنهای چست به دعوی گه حجت آمد درست . نظامی .و رجوع به دعوی گاه شود.
-
ده گه
لغتنامه دهخدا
ده گه . [ دِه ْ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغابخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایذه . دارای 196 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دیده گه
لغتنامه دهخدا
دیده گه . [ دی دَ / دِ گ َهَْ ] (اِ مرکب ) (از: دید + هَ + گه ، مخفف گاه ) دیدگاه . جای نشستن دیده بان . (برهان ). دیدگاه . (شرفنامه ٔ منیری ). رصدگاه . مرصاد. مرصد : نوندی بیفکند پس دیده بان از آن دیده گه تا در پهلوان . فردوسی .همی رفت تا مرز توران ...
-
زخمه گه
لغتنامه دهخدا
زخمه گه . [ زَ م َ / م ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آماجگاه زخمه ٔ (مضراب ) ساز یا تیر و نیزه و مانند آن . آنجا که ضربه ٔ مضراب یا یکی از آلات جارحه وارد می آید. || هدف تیر قضا یا تیر آه و مانند آن : زخمه گه چرخ منقط مباش از خط این دایره در خط مباش . نظامی ...
-
سایه گه
لغتنامه دهخدا
سایه گه . [ ی َ گ َه ْ ](اِ مرکب ) سایه گاه . جائی که سایه باشد : بجم گفت کای خسته از رنج راه بدین سایه گه از چه کردی پناه . فردوسی .بخفت اندر آن سایه گه شهریارنهاده سرش مهربان بر کنار. فردوسی . || پناه . حمایت . کنف : هر که در سایه گه دولت او گام نه...
-
قلب گه
لغتنامه دهخدا
قلب گه . [ ق َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف قلب گاه : جهاندار در قلبگه کرد جای درفش کیانیش بر سر به پای . نظامی (از آنندراج ).رجوع به قلبگاه شود.
-
فسیله گه
لغتنامه دهخدا
فسیله گه .[ ف َ ل َ / ل ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) فسیله گاه . چراگاه رمه ٔ اسبان . مرتع. (از یادداشتهای مؤلف ) : مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت شیر کآنجا برسد خرد بخاید چنگال . فرخی .رجوع به فسیله شود.
-
لخت گه
لغتنامه دهخدا
لخت گه . [ ل ُگ َه ْ ] (اِ مرکب ) (در مازندران ) نقطه ای از جنگل که درختان آن بریده باشند .
-
مأوی گه
لغتنامه دهخدا
مأوی گه . [ م َءْ وا / وی گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مأواگه : گویند مرا چون سلب خوب نسازی مأوی گه آراسته و فرش ملون . اسماعیل بن نوح (از لباب الالباب چ نفیسی ص 23).مأوی گه جیفه ٔ حسودت جز سینه ٔ کرکسان مبینام . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 514).رجوع به مأوا...
-
بالین گه
لغتنامه دهخدا
بالین گه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بالینگاه آنجا که بالین نهند. || بستر. || خوابگاه . و رجوع به بالینگاه شود : هیون رونده ز ره ماند بازبه بالینگه آمد سرم را به ناز. نظامی .یکی بالینگهش رفتی یکی جای یکی دامنش بوسیدی یکی پای . نظامی .به بالینگه خسته آمد ...
-
پناه گه
لغتنامه دهخدا
پناه گه . [ پ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف پناه گاه . رجوع به پناهگاه شود.
-
بی گه
لغتنامه دهخدا
بی گه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف بی گاه .نابهنگام . بی موقع. نه بوقت . نه بهنگام : که بی گه ز درگاه بیرون شویدشگفت آیدم تا شما چون شوید. فردوسی .که بی گه چنین از کجا رفته ایدکه با گرد راهید و آشفته اید. فردوسی .همیشه تا که تواند شناخت چشم د...