کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گهر تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گهر کندن
لغتنامه دهخدا
گهر کندن . [ گ ُ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر کندن . رجوع به همین کلمه شود.
-
گهر گسستن
لغتنامه دهخدا
گهر گسستن . [ گ ُ هََ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر گسستن . رجوع به همین کلمه شود.
-
گهر نشاندن
لغتنامه دهخدا
گهر نشاندن . [ گ ُ هََ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر نشاندن . ترصیع و گوهرنگاری باشد.
-
گهر نیمروز
لغتنامه دهخدا
گهر نیمروز. [ گ ُ هََ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوهر نیمروز. قسمی از مروارید است ، یک طرفش گرد و طرف دیگر مسطح باشد و آن سهل البیع است . (بهار عجم ) (آنندراج ) : حق القدم گرفت گهرهای نیمروزپای کسی که آبله زد در سراغ دوست .خان خالص (از آنندراج ).
-
نیک گهر
لغتنامه دهخدا
نیک گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) خوش ذات . (یادداشت مؤلف ). نژاده . نیک گوهر. رجوع به نیک گوهر شود.
-
عالی گهر
لغتنامه دهخدا
عالی گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پاک نژاد. شریف نسب : منظورنظر صاحبقران عالی گهر گشت . (حبیب السیر ص 125). || (اِ مرکب ) گوهر گران بها. (ناظم الاطباء).
-
هم گهر
لغتنامه دهخدا
هم گهر. [هََ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) هم گوهر. هم نژاد : هم گهرانش به تبرک گرندسم ّ خر عیسی مریم به زر.سوزنی .
-
روشن گهر
لغتنامه دهخدا
روشن گهر. [ رَ / رُو ش َ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) روشن گوهر. که دارای ذات پاک و اصیل باشد. پاک اصل . صحیح النسب . (یادداشت مؤلف ). آنکه سرشت روشن داشته باشد. روشن نهاد. (آنندراج ) : شبنم غنچه ٔ بیداردلان چشم بد است صیقل سینه ٔ روشن گهران دست رد است . صائ...
-
شاه گهر
لغتنامه دهخدا
شاه گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دارای گوهر و نژاد شاهان بود. از گوهر و تبار شاهان . شاهزاد. || (اِ مرکب ) جد پادشاهان . (ناظم الاطباء). اما این معنی جای تأمل است .
-
باب گهر
لغتنامه دهخدا
باب گهر. [ گ ُ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان در 28هزارگزی شمال خاوری زرند و 12هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. کوهستانی ، سردسیر. دارای 342 تن سکنه است . آب آن از قنات است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی قال...
-
باب گهر
لغتنامه دهخدا
باب گهر.[ گ ُ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان در 90هزارگزی شمال باختری کرمان ، 5هزارگزی خاور راه مالرو کرمان - شاهزاده محمد. دارای 25 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
پاک گهر
لغتنامه دهخدا
پاک گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پاک نژاد. اصیل . مَحض . مَحضه . پاکزاد. پاکزاده . حلال زاده : شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهرکام ران ای ملک نیکخوی نیک خصال .فرخی .
-
پاکیزه گهر
لغتنامه دهخدا
پاکیزه گهر. [ زَ / زِ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پاک گهر. پاک نژاد. اصیل . محض . محضه : میگفت بدندان بتم عقددُررمن همچو توام لطیف و پاکیزه گهر. ؟ای جهاندار بلنداختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال .فرخی .
-
بی گهر
لغتنامه دهخدا
بی گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) مخفف بی گوهر. بی اصل . نانجیب : بدو گفت کاین نزد بهرام بربگو ای سبک مایه ٔ بی گهر... فردوسی .و رجوع به گهر و گوهر شود.
-
تیره گهر
لغتنامه دهخدا
تیره گهر. [ رَ / رِ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) بدگهر. سیاه گهر. بدسرشت و تیره نهاد : گور و ملک الموت بهم بینداز توگر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر. سنائی .رجوع به تیره شود.