کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گهربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گهربار
مترادف و متضاد
گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گهربار
لغتنامه دهخدا
گهربار. [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهربار. || مجازاً گریان : کنونم می جهد چشم گهربارچه خواهم دید بسم اﷲ دگر بار. نظامی .عاشقان زمره ٔ ارباب امانت باشندلاجرم چشم گهربار همان است که بود. حافظ. || کنایه از فصیح و رسا و بلیغ باشد : لفظ گهربار او غیرت ا...
-
گهربار
واژگان مترادف و متضاد
گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز
-
گهربار
فرهنگ نامها
(تلفظ: gohar bār) (= گوهربار ، گوهرافشان) ؛ (به مجاز) اشک بار ، گریان ؛ (در قدیم) (به مجاز) شیوا و رسا.
-
جستوجو در متن
-
اشکبار
واژگان مترادف و متضاد
اشکریز، اشکفشان، سرشکبار، گریان، گهربار
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ باریدن) bār ۱. = باریدن۲. بارنده؛ ریزنده؛ پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشبار، اشکبار، خونبار، گهربار، مُشکبار، مرواریدبار.
-
آب حسرت
لغتنامه دهخدا
آب حسرت . [ ب ِ ح َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران . سعدی .هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.حافظ.
-
الهی دیلمی
لغتنامه دهخدا
الهی دیلمی . [ اِ لا ی ِ دَ ل َ ] (اِخ ) امیر فرامرز از اولاد دیالمه . شاعر بود. این بیت از اوست :آرزو دارم از آن لعل گهربار التفات ای خوشا حال کسی کو یابد از یار التفات . (از تذکره ٔ روز روشن ص 66).و رجوع به الذریعة ذیل دیوان الهی دیلمی و فرهنگ سخنو...
-
بادرفتار
لغتنامه دهخدا
بادرفتار. [ رَ ] (ص مرکب ) اسبی که مثل باد تیز رود. (آنندراج ). کسی که تند و بسرعت چون باد رود یا دود : چنین گویند کاسب بادرفتارسقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی .گوری برخاست ، براق سیرت ، برق صورت ، بادرفتار. (سندبادنامه ص 252).من آن بادرفتار گردون ش...
-
گنجریز
لغتنامه دهخدا
گنجریز. [ گ َ ] (نف مرکب ) کنایه از جوانمرد و بسیار بخش . (آنندراج ). سخی و جوانمرد. || مسرف . مبذر. (ناظم الاطباء). || ریزنده ٔ گنج : بفرمود تا خازن زودخیزکند پیل بالا بر او گنج ریز. نظامی .همه ره گنج ریز و گوهراندازبیاوردند شیرین را به صد ناز. نظام...
-
سقط شدن
لغتنامه دهخدا
سقط شدن . [ س َ ق َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) مردن چهارپایان : شتربه را بگذاشت و برفت بازرگان را گفت سقط شد. (کلیله و دمنه ).چنین گویند کاسب بادرفتارسقط شد زیر آن گنج گهربار. نظامی .اسب این خواجه سقط خواهد شدن روز فردا سیر خود کم کن حزن . مولوی .یکی روستایی...
-
قلمدان
لغتنامه دهخدا
قلمدان . [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) جای قلم . تپنگویی که در آن ابزارهای نبشتن مانند قلم و چاقو ومقراض و قطزن میگذارند. (ناظم الاطباء) : لب خاموش تصویر قلمدان فاش می گویدکه از همراهی اهل سخن نتوان مصور شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).جعبه گونه ای ازمقوا یا ...
-
بهاءالدین
لغتنامه دهخدا
بهاءالدین . [ب َ ئُدْ دی ] (اِخ ) محمدالاوشی . مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی : ای بهای اوشی تو بهای اوشی و هر چند نظم او مطبوع و رایق بود ولیکن نثر او بر نظم فایق است وجمله ٔ افاضل عصر انصاف داده ان...
-
حمیدالدین دهستانی
لغتنامه دهخدا
حمیدالدین دهستانی . [ ح َ دُدْ دی ن ِ دِ هََ ] (اِخ ) تاج الشعراء که طبعی داشت چون آب و آتش و شعری چون بوستان جنان خوش . از بزرگی شنیدم که از او نقل کرده میگوید:بزرگوارا آنی که بی عنایت توز اهل فضل و هنر کس بنام و نان نرسدبه پیش رأی رفیع تو بر زمین ...
-
گوا
لغتنامه دهخدا
گوا. [ گ ُ ] (ص ، اِ) مخفف گواه باشد، به عربی شاهد گویند. (برهان ). گواه . (جهانگیری ). بینه . (نصاب ) : بر این مهر و منشور یزدان گواست که ما بندگانیم و او پادشاست . فردوسی .کنون تخت ایران سزاوار توست بر این بر گوا بخت بیدار توست . فردوسی .از این راه...