کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنه جین
لغتنامه دهخدا
گنه جین . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 18 هزارگزی باختر قصبه بهار و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ همدان به اسدآباد واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 560 تن است . آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول ...
-
گنه جین
لغتنامه دهخدا
گنه جین . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان که در 6 هزارگزی جنوب قصبه ٔ کبودرآهنگ و 10 هزارگزی شمال شوسه ٔتهران به همدان واقع شده است . موقعیت آن تپه ماهور وهوای آن سرد و سکنه اش 300 تن است . آب آن از چشمه و ق...
-
گنه شوی
لغتنامه دهخدا
گنه شوی . [ گ ُ ن َه ْ ] (نف مرکب ) که گنه را از بین ببرد و بشوید : بود گناه من آنک با تو یگانه شدم نیست به از آب چشم هیچ گنه شوی تر.خاقانی .
-
گنه فرسا
لغتنامه دهخدا
گنه فرسا. [ گ ُ ن َه ْ ف َ ](نف مرکب ) که گناهان را بخشد. گناه بخش : خسروا پیرانه سرحافظ جوانی میکندبر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو.حافظ.
-
گنه کار
لغتنامه دهخدا
گنه کار. [ گ ُ ن َه ْ ] (ص مرکب ) گناهکار. عاصی . مذنب . مجرم . آثِم . اثیم . تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی . بزه کار. بزه مند : گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه . فردوسی .که نزدیک ما او گنه کار شدوز این تاج و اورنگ بیزار شد. ...
-
گنه کاره
لغتنامه دهخدا
گنه کاره . [ گ ُ ن َه ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) گناه کار. گنهکار : گنه کارگان را هراسان کنیم ستمدیدگان را تن آسان کنیم .فردوسی .
-
گنه کاری
لغتنامه دهخدا
گنه کاری . [ گ ُ ن َه ْ ] (حامص مرکب ) عمل گنه کار. تقصیرکاری . مجرمی . عصیان . اثم . جرم . بزه کاری : به پاسخ سخن لرزلرزان شنیدز زروان گنهکاری آمد پدید. فردوسی .ز نادانی آمد گنه کاریَم گمانم که دیوانه پنداریَم . فردوسی .خواجه درداده تن بدان خواری از...
-
گنه کرده
لغتنامه دهخدا
گنه کرده . [ گ ُ ن َه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گناه کرده . تقصیرکرده . مقصر. عاصی : مگر کآتش تیز پیدا کندگنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی .ز گفت ِ گذشته پشیمان شدندگنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی .گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آو...
-
گنه گو
لغتنامه دهخدا
گنه گو. [ گ ِ ن ِ گ ُ] (اِخ ) هانری دُ (1609 - 1676 م .). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم .
-
گنه گور
لغتنامه دهخدا
گنه گور. [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو که در 16500 گزی باختر پلدشت و 3500 گزی شمال شوسه ٔ پلدشت به ماکو واقع شده است . هوای آن مالاریایی و سکنه اش 34 تن است . آب آن از ساری سو تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل ...
-
گنه لو
لغتنامه دهخدا
گنه لو. [ گ ُ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 30 تن است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و شغل...
-
گنه اندوختن
لغتنامه دهخدا
گنه اندوختن . [ گ ُ ن َه ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پی درپی گناه کردن . گناه بسیار کردن : گر نظر صدق را نام گنه می نهی حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن .سعدی .
-
گنه بخشیدن
لغتنامه دهخدا
گنه بخشیدن . [ گ ُ ن َه ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عفو کردن گنه . بخشودن گناه : هاتفی از گوشه ٔ میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش .حافظ (دیوان ص 192).
-
گنه داشتن
لغتنامه دهخدا
گنه داشتن . [ گ ُ ن َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) گناهکار بودن : اگرچه نداری گنه نزد شاه چنان باش پیشش که مرد گناه .اسدی .
-
گنه زدن
لغتنامه دهخدا
گنه زدن . [ گ ُ ن َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) گنه بر خود زدن ؛ گناه را بر گردن گرفتن . گناه را به خود گرفتن : در گنه او از ادب پنهانْش کردزآن گنه بر خود زدن او بر بخورد.مولوی