کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گندک
/gandak/
معنی
گوگرد؛ باروت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
gunpowder
-
جستوجوی دقیق
-
گندک
لغتنامه دهخدا
گندک . [ گ َ دَ ] (اِ) گوگرد. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراًاین کلمه هندی است . (رشیدی ). رجوع به گندش و گوگرد شود. در الفاظالادویه گندهک به معنی گوگرد آمده و هندی دانسته شده است . رجوع به همین کلمه شود. || باروت . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به باروت شود...
-
گندک
لغتنامه دهخدا
گندک . [ گ َ دَ ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق رام هرمز [ در فارس ] . (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 216).
-
گندک
لغتنامه دهخدا
گندک . [ گ ُ دَ ] (اِ) در لغت فرس اسدی چ اقبال در حاشیه ٔ ص 439 ذیل واژه ٔ غوزه آمده : گوزه ٔ پنبه باشد و گندک نیز گویند و به تازی جوزی خوانند. در قم گندل به این معنی است . و رجوع به گندشک شود.
-
گندک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از هندی؟] ‹گندش› [قدیمی] gandak گوگرد؛ باروت.
-
واژههای مشابه
-
گندک محله
لغتنامه دهخدا
گندک محله . [ گ َ دَ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) یکی از دهات هزارجریب مازندران است . (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 166).
-
گندک ملا
لغتنامه دهخدا
گندک ملا. [ گ ُ دَ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه که در 17500 گزی جنوب خاوری هشتیان و 1500 گزی باختر راه ارابه رو سرو واقع شده است . هوای آن سرد سالم و سکنه ٔ آن 153 تن است . آب آن ازرود سرو چشمه تأمین میشود. م...
-
جستوجو در متن
-
گندهک
لغتنامه دهخدا
گندهک . [ گ َ دَ هََ ] (هندی ، اِ) گوگرد. (الفاظ الادویه ). در فرهنگهای فارسی گندش و گندک به این معنی آمده است ، رشیدی نویسد: ظاهراً هندی است . و رجوع به گندش و گندک شود.
-
گندشک
لغتنامه دهخدا
گندشک . [گ ُ دِ ] (اِ) در گناباد خراسان ، تکه های پنبه ٔ بزرگ که از آنها نوال (به همین کلمه مراجعه کنید) تقریباًبه اندازه ٔ یک من درست میکنند. رجوع به گندک شود.
-
گندش
لغتنامه دهخدا
گندش . [ گ َ دِ ] (اِ) گندش و گندک ، گوگرد. ظاهراً هندی است . (فرهنگ رشیدی ). گوگرد را گویند و آن دو قسم میشود: احمر و ابیض . گوگرداحمر یک جزو از اجزای اکسیر است و گوگرد ابیض یک جزو از اجزای باروت . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گند وگندک و گوگرد شود....
-
کندک
لغتنامه دهخدا
کندک . [ ک ُ دَ] (اِ) نان ریزه شده و پاره پاره . (برهان ) (آنندراج ).ریزه ریزه و پاره پاره ٔ نان . (انجمن آرا). نان ریزه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). نان ریزریز کرده . (ناظم الاطباء). || غوزه . جوزق . جوزقه ٔ پنبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی گوندک ، ارمنی گوند ، (گلوله کره )، گندک (گلوله کره ). رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و هوبشمان 936. به این معنی نیز در اراک (سلطان آباد) گنده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلوله ای که از خمیر به جهت یک ته نان کنند. ...
-
غوزه
لغتنامه دهخدا
غوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) گوزه ٔ پنبه بود که پنبه در او روید. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) . گوزه ٔ پنبه . (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). گُندَک نیز گویند و به تازی جوزقه گویند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ) . پنبه ٔ ناشکفته که در غلاف باشد. (فرهنگ جهانگیری ). غلاف...
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ َ ] (اِ) اوستا گئینتی (بوی متعفن )، پهلوی گند ، گندگ (گنده )، هندی باستان گندها (بو، عطر [ خوشبو ] )، افغانی گنده ، بلوچی گند (گل [ به کسر اول ] ، فضله )، گندک ، گندق (بد، شریر)، پارسی باستان گسته (بدی ، تنفرآور)، سریکلی قند . (از حاشیه ٔ بر...