کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنده پرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنده پزی
لغتنامه دهخدا
گنده پزی . [ گ َ دَ / دِ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل گنده پز. رجوع به گنده پز شود.
-
گنده پلی
لغتنامه دهخدا
گنده پلی . [ گ ُ دِ پ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود که در 14000 گزی جنوب قلعه نو واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
گنده پیچ
لغتنامه دهخدا
گنده پیچ . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چرخه و دوک . دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسند. (آنندراج ). || چرخ کوزه گری که با دست می چرخانند. (ناظم الاطباء).
-
گنده پیر
لغتنامه دهخدا
گنده پیر. [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )زن پیر سالخورده را گویند. (برهان ). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج ): جَحَم ، رِش ، جِحمَش ، جُحموش ؛ زن گنده پیر کلانسال ...
-
گنده پیل
لغتنامه دهخدا
گنده پیل . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فیل مغتلم . (صغانی ). پیل بزرگ . || ناقه ٔ سربزرگ . مؤلف قاموس ذیل قندفیل گوید: معرب گنده پیل است ، واینکه شتر را قندفیل گفته اند تشبیهاً به فیل است .
-
گنده چشمه
لغتنامه دهخدا
گنده چشمه . [ گ َ دَ / دِ چ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 12 هزارگزی شمال باختری فریمان که در دامنه واقع شده و هوای آن معتدل است و 17 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراع...
-
گنده چی
لغتنامه دهخدا
گنده چی . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رشیدی در ذیل گُنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گنده ٔ کوچک ، احمد اطعمه گوید : تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن . بسحاق اطعمه .رجوع ب...
-
گنده خایه
لغتنامه دهخدا
گنده خایه . [ گ َ دَ / دِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) بیضه ٔ تباه شده . (آنندراج ). تخم مرغ کهنه ٔ گندیده . (ناظم الاطباء).
-
گنده خوار
لغتنامه دهخدا
گنده خوار. [ گ َ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) رجوع به گنده خور شود.
-
گنده خواری
لغتنامه دهخدا
گنده خواری . [ گ َ دَ / دِ خوا/ خا ] (حامص مرکب ) عمل گنده خوار. رجوع به گنده خوار و گنده خور شود.
-
گنده خور
لغتنامه دهخدا
گنده خور. [ گ َ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه چیزهای پست و متعفن چون روده و شکنبه و امثال آن خورد.
-
گنده خوراک
لغتنامه دهخدا
گنده خوراک . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) آنکه خوراکش چیزهای گنده چون سیراب و شکنبه و جز آن است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گنده خور و گنده خوار شود.
-
گنده خوراکی
لغتنامه دهخدا
گنده خوراکی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گنده خوراک . و رجوع به گنده خوراک و گنده خوار و گنده خور شود.
-
گنده خوری
لغتنامه دهخدا
گنده خوری . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) گنده خواری . رجوع به گنده خور شود.
-
گنده خوی
لغتنامه دهخدا
گنده خوی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خُی ْ ] (ص مرکب ) با واو معدوله ، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گنده خویی شود.