کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنده پای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنده قارچ
لغتنامه دهخدا
گنده قارچ . [ گ َدَ / دِ ] (اِ مرکب ) هرگاه در میوه جات و یا سیب زمینی و غیره بر اثر باد یا نیش حشرات و یا عمل آوردن زمین خراشی وارد شود گنده قارچ وارد آن شده مشغول تغذیه می شود و درنتیجه میوه ها لهیده و گندیده می شود. سیب زمینی گنده قارچی پوستش مانن...
-
گنده کار
لغتنامه دهخدا
گنده کار. [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کارهای زشت و پست کند.
-
گنده کاری
لغتنامه دهخدا
گنده کاری . [ گ َ دَ / دِ] (حامص مرکب ) عمل گنده کار. رجوع به گنده کار شود.
-
گنده کنف
لغتنامه دهخدا
گنده کنف . [ گ َ دَ / دِ ک َ ن َ ] (اِ مرکب ) ابوطیلون . بنگ کنف . طوق . گوپنبه . رجوع به ابوطیلون و طوق شود.
-
گنده گو
لغتنامه دهخدا
گنده گو. [ گ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، آنکه سخنان بزرگتر از حد خود زند. آنکه اندازه ٔ خود در سخن گفتن نگاه ندارد.
-
گنده گوزی
لغتنامه دهخدا
گنده گوزی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) در تداول عوام ، دعویهای باطل کردن . سخنان بزرگتر از حد گفتن . گزافه گویی .
-
گنده گوش
لغتنامه دهخدا
گنده گوش . [گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که گوش او بوی بد دهد.
-
گنده گوشی
لغتنامه دهخدا
گنده گوشی . [ گ َ دَ / دِ] (حامص مرکب ) صفت گنده گوش . رجوع به گنده گوش شود.
-
گنده گوی
لغتنامه دهخدا
گنده گوی . [ گ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رجوع به گنده گو شود.
-
گنده گویی
لغتنامه دهخدا
گنده گویی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سخنان بزرگتر از حدود خود گفتن . و رجوع به گنده گو شود.
-
گنده لاش
لغتنامه دهخدا
گنده لاش . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تخم مرغی که مرغ روی آن خوابیده و فاسد شده است .
-
گنده مغز
لغتنامه دهخدا
گنده مغز. [ گ َ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) گنده دماغ . متکبر. سرکش : تو گنده مغز شعری و او گنده مغز شرع با وی به گنده مغزی همچون ترازویی . سوزنی .با آن دو گنده مغز بود حشر آن کسی کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ . سوزنی (دیوان چ 1338 ص 233).ماخولیا گرف...
-
گنده مغزی
لغتنامه دهخدا
گنده مغزی . [ گ َ دَ / دِ م َ ] (حامص مرکب ) تکبر کردن و سخنان متکبرانه گفتن . (برهان ) : اگر می رود در پی این سخُن بدین گفتگو گنده مغزی مکن . سعدی (از رشیدی و آنندراج ). || هرزه و یاوه بر زبان راندن و درشتی و کج خلقی نمودن . (برهان ).- گنده مغزی کرد...
-
گنده نفس
لغتنامه دهخدا
گنده نفس . [ گ َ دَ / دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که دَم و نفس او متعفن است . رجوع به گنده دم شود.
-
گنده نفسی
لغتنامه دهخدا
گنده نفسی . [ گ َ دَ / دِ ن َ ف َ] (حامص مرکب ) صفت گنده نفس . رجوع به گنده نفس شود.