کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنده دماغی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنده خوی
لغتنامه دهخدا
گنده خوی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خُی ْ ] (ص مرکب ) با واو معدوله ، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گنده خویی شود.
-
گنده خویی
لغتنامه دهخدا
گنده خویی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) با واو معدوله ، صفت آنکه عرق بدنش عفن است . و رجوع به گنده خوی شود.
-
گنده دزد
لغتنامه دهخدا
گنده دزد. [ گ َ دَ / دِ دُ ] (ص مرکب ) دله دزد. آنکه چیزهای ناقابل را می دزدد. آنکه اشیاء کم بها را دزدد.
-
گنده دزدی
لغتنامه دهخدا
گنده دزدی . [ گ َ دَ / دِ دُ] (حامص مرکب ) عمل گنده دزد. رجوع به گنده دزد شود.
-
گنده دم
لغتنامه دهخدا
گنده دم . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) بَخِر. آنکه دهان او بوی بد دهد.
-
گنده دمی
لغتنامه دهخدا
گنده دمی . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) صفت گنده دم . رجوع به گنده دم شود.
-
گنده دهن
لغتنامه دهخدا
گنده دهن . [ گ َ دَ/ دِ دَ هََ ] (ص مرکب ) گنده دهان : و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و دباغان آوه و... گنده دهنان ورامین ... (کتاب النقض ص 474).
-
گنده زبان
لغتنامه دهخدا
گنده زبان . [ گ َ دَ / دِ زَ ] (ص مرکب ) آنکه بسیار بدِ مردمان گوید. بدزبان : هرچه بخواهد بده که گنده زبان است دیو رمیده نه کنده داند و نه رش .منجیک .
-
گنده سبلت
لغتنامه دهخدا
گنده سبلت . [ گ ُ دَ / دِ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه بروت او بزرگ است . سبیل کلفت : ز شعر مرثیت من به آرزو برسدطمع به مجلس آن گنده سبلت این دارم .؟
-
گنده عرق
لغتنامه دهخدا
گنده عرق . [ گ َ دَ / دِ ع َ رَ ] (ص مرکب ) گنده خوی . آنکه عرقش عفن است . و رجوع به گنده خوی شود.
-
گنده فروش
لغتنامه دهخدا
گنده فروش . [ گ َ دَ / دِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه چیزهای گندیده فروشد.
-
گنده فروشی
لغتنامه دهخدا
گنده فروشی . [ گ َ دَ / دِ ف ُ ](حامص مرکب ) عمل گنده فروش . رجوع به گنده فروش شود.
-
گنده فیروزه
لغتنامه دهخدا
گنده فیروزه . [ گ َ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نام صمغی است که آن را به عربی لبان خوانند و به فارسی کندر گویند. (آنندراج ). رجوع به لبان و کندر شود.
-
گنده قارچ
لغتنامه دهخدا
گنده قارچ . [ گ َدَ / دِ ] (اِ مرکب ) هرگاه در میوه جات و یا سیب زمینی و غیره بر اثر باد یا نیش حشرات و یا عمل آوردن زمین خراشی وارد شود گنده قارچ وارد آن شده مشغول تغذیه می شود و درنتیجه میوه ها لهیده و گندیده می شود. سیب زمینی گنده قارچی پوستش مانن...
-
گنده کار
لغتنامه دهخدا
گنده کار. [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کارهای زشت و پست کند.