کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندم و شاهدانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندم و شاهدانه
فرهنگ گنجواژه
آجیل بوداده
-
واژههای مشابه
-
گندم خیز
لغتنامه دهخدا
گندم خیز. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود.
-
گندم درو
لغتنامه دهخدا
گندم درو. [ گ َ دُ دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه : به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد. (تاریخ طبرستان ).
-
گندم زار
لغتنامه دهخدا
گندم زار. [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) کشتزار گندم . زمینی که گندم در آن کشته باشند.
-
گندم کار
لغتنامه دهخدا
گندم کار. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) آنکه پیشه ٔ او گندم کاری است . آنکه کشت گندم کند.
-
گندم کاری
لغتنامه دهخدا
گندم کاری . [ گ َ دُ ] (حامص مرکب ) کاشتن گندم . رجوع به گندم شود.
-
گندم مایه
لغتنامه دهخدا
گندم مایه . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کبیده بر وزن کلیچه یعنی آردی را گویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (قراح فرهنگ صراح ).
-
گندم نمایی
لغتنامه دهخدا
گندم نمایی . [ گ َ دُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) ریا. دورویی . ریاکاری : تو را بس باد از این گندم نمایی مرا زین دعوی سنگ آسیایی . نظامی .جوفروش است آن نگار سنگدل با من او گندم نمایی میکند. سعدی (طیبات ).رجوع به گندم نما شود.
-
گندم وا
لغتنامه دهخدا
گندم وا.[ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) گندم با. رجوع به گندم با شود.
-
گندم واش
لغتنامه دهخدا
گندم واش . [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) در تدوال مردم لاهیجان ، گیاهی است صحرایی که گنده واش نیز نامیده می شود. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ).
-
نیم گندم
لغتنامه دهخدا
نیم گندم . [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) نیم جو. رجوع به نیم جو شود.
-
گندم با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گندموا› [قدیمی] gandombā آش گندم.
-
گندم خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gandomxiz زمینی که از آن گندم فراوان بهدست آید.
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.