کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندلاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندلاش
لغتنامه دهخدا
گندلاش . [ گ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از رستنی است که بوی ناخوش دارد. (آنندراج ).آن را در گیلان پلت ، بلس و وسیاه پلت ، در کوهپایه ٔ گیلان پلاس ، در آستارا گندلاش ، در طوالش بستام ، بسکم و بسکام و در مازندران و گرگان افرا میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج...
-
جستوجو در متن
-
پلت
فرهنگ فارسی معین
(پَ لَ) 1 - درختی از تیرة افراها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است و در سراسر جنگل های خزر وجود دارد. برگ هایش پنجه ای است ؛ گندلاش ، پلاس ، ستام ، بلس . 2 - سفیدار. 3 - شیردار.
-
سیاه پلت
لغتنامه دهخدا
سیاه پلت . [ پ َ ل َ ](اِ مرکب ) نام درختی است که این گونه [ درخت افرا ]در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران از آستارا تا مینودشت در همه ارتفاعات یافت میشود. آنرا در گیلان پلت ،بلس و سیاه پلت ، در کوهپایه ٔ گیلان پلاس ، در آستارا گندلاش ، در طوالش بستام...
-
پلت
لغتنامه دهخدا
پلت . [ پ َ ل َ ] (اِ) نام گونه ای از درخت افرا. چوب آن از تبریزی محکم تر و برای بنا بکار میرود و در جنگلهای مازندران و گیلان از آن بسیار است این کلمه در گیلان و دررودسر و رامسر و شهسوار به آسر اَنسینْی گفته میشود و در لاهیجان و دیلمان به سفیدار و در...
-
شیردار
لغتنامه دهخدا
شیردار. (نف مرکب ) آنکه شیر می دهد و شیر دارد. (ناظم الاطباء). لبینة. لبون . لبونة. (منتهی الارب ). || هر چیز که در آن شیر داخل کرده باشند، چنانکه نان و غیره . || شیرمال (در تداول مردم قزوین ). رجوع به شیرمال شود. || دارنده ٔ شیر. دارنده ٔ شیره . گیا...
-
لاش
لغتنامه دهخدا
لاش . (اِ) لش . لاشه . مردار. جیفه . در ترکی تن مرده را گویند. (غیاث ) : گر شما جز که علی را بخریدید بدونه عجب زانکه نداند خر بد لاش ازماش .ناصرخسرو.بدین زمین که تو بینی ملوک طبعانندکه ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش . سعدی .- آش و لاش ؛ متلاشی و از ه...