کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنبدی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنبدی کردن
لغتنامه دهخدا
گنبدی کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دمر خوابیدن مثل حال سجده . (فرهنگ نظام ).
-
واژههای مشابه
-
doming
گنبدی شدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] جمع شدن مادۀ غذایی در هنگام پخت
-
hemi-spherical engine, hemi engine, hemi
موتور گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] موتوری که محفظۀ احتراق آن گنبدیشکل است
-
dome volcano
آتشفشان گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← گنبد آتشفشانی
-
raised bog
خلاش گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] نوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
-
hemispherical combustion chamber
محفظۀ احتراق گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] محفظۀ احتراقی که برای افزایش بازده احتراق به شکل نیمکره ساخته میشود
-
crescentic osteotomy
استخوانبُری گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] برش هلالی در استخوانهای کف پا برای اصلاح تغییر شکل از سه جهت
-
جستوجو در متن
-
کود کردن
لغتنامه دهخدا
کود کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوت کردن . بر روی یکدیگر ریختن تا چون خرمنی یا گنبدی شود. پر کردن بیش از لبه ٔ ظرف و عرب نیز این کلمه را گرفته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوت کردن شود.
-
کوت کردن
لغتنامه دهخدا
کوت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توده کردن . روی هم انباشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ . تل کردن . کپه کردن . قبه کردن . چون نیم کره ای فراهم کردن . بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به است...
-
گنبد کردن
لغتنامه دهخدا
گنبد کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد زدن : و چون [ بازشکاری ] برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56).شیر نر گنبد همی کرد از لغز در...
-
گنبد زدن
لغتنامه دهخدا
گنبد زدن . [گُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (بهار عجم ) (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد کردن : چو جولان کند هست کوه روان چو گنبد زند گنبد اخضر است . امیرمعزی (از فرهنگ رشیدی ).هر خدنگی که...
-
بر بردن
لغتنامه دهخدا
بر بردن . [ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) افراشتن . بالا بردن : گنبدی نهمار بر برده بلندنش ستون در زیر و نه بر سرش بند. رودکی .پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا. رودکی .زنی آنگه بشصت پایه حصاربر برد چون عجب نباشد کار. ناصرخسرو.تن زمینی است م...
-
باز کردن
لغتنامه دهخدا
باز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتواند فراز کرد. ابوشکور.باز کردم در و شدم به کده در کلیدان نبود سخت کده . طَیّان .در کلبه ٔ ...