کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنبدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گنبدی
/gombadi/
معنی
۱. به شکل گنبد.
۲. (اسم) [قدیمی] خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود.
۳. (اسم) [قدیمی] نوعی جستوخیز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
leap, vaulted
-
جستوجوی دقیق
-
گنبدی
لغتنامه دهخدا
گنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || (ص نسبی ) بشکل گنبد. گنبدشکل و مانند گنبد.
-
گنبدی
لغتنامه دهخدا
گنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 19000گزی خاور بیجارو 36000گزی شمال باختری پیرتاج و 11000گزی شمال راه شوسه ٔ بیجار به همدان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 170 تن است . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود....
-
گنبدی
لغتنامه دهخدا
گنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد که در 103هزارگزی شمال باختری مشهد واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 31 تن است . آب آن از قنات و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و ما...
-
گنبدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به گنبد) ‹گنبده› gombadi ۱. به شکل گنبد.۲. (اسم) [قدیمی] خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود.۳. (اسم) [قدیمی] نوعی جستوخیز.
-
گنبدی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص نسب .) 1 - به شکل گنبد. 2 - خیمة کوچک . 3 - جست و خیز کردن .
-
واژههای مشابه
-
گنبدی کردن
لغتنامه دهخدا
گنبدی کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دمر خوابیدن مثل حال سجده . (فرهنگ نظام ).
-
doming
گنبدی شدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] جمع شدن مادۀ غذایی در هنگام پخت
-
hemi-spherical engine, hemi engine, hemi
موتور گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] موتوری که محفظۀ احتراق آن گنبدیشکل است
-
dome volcano
آتشفشان گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← گنبد آتشفشانی
-
raised bog
خلاش گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] نوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد
-
hemispherical combustion chamber
محفظۀ احتراق گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] محفظۀ احتراقی که برای افزایش بازده احتراق به شکل نیمکره ساخته میشود
-
crescentic osteotomy
استخوانبُری گنبدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] برش هلالی در استخوانهای کف پا برای اصلاح تغییر شکل از سه جهت
-
جستوجو در متن
-
کیانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کُیان) [قدیمی] koyāni مانند خیمه؛ گنبدی؛ مدور.