کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گمراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گمراه
/gomrāh/
معنی
۱. کسی که راه را گم کرده.
۲. [مجاز] کسی که از راه راست منحرف شده باشد.
〈 گمراه شدن: (مصدر لازم)
۱. راه خود را گم کردن.
۲. [مجاز] از راه راست منحرف شدن.
〈 گمراه کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را از راه راست منحرف ساختن.
〈 گمراه گشتن: (مصدر متعدی) [مجاز] = گمراه شدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ضال، غاوی، منحرف، منحط، ویلان،
۲. کژراه، سیاهدل، فاسد،
۳. ملحد ≠ مهتدی
دیکشنری
aberrant, afield, astray, depraved, deviant, errant, perverse, perverted
-
جستوجوی دقیق
-
گمراه
لغتنامه دهخدا
گمراه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گم کرده راه . سرگشته . آواره . بی راه . روگردان . (ناظم الاطباء). تَیّاه . تَیهاف . خَسَر: سَباه ؛ مرد عقل رفته و گمراه . ضَلول . ضال ّ. (دهار). عَتاهة. عَتاهیَّة. غَو. غاوی . غَوی ّ. غَیّان . (منتهی الارب ) : دلخسته و محروم...
-
گمراه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضال، غاوی، منحرف، منحط، ویلان، ۲. کژراه، سیاهدل، فاسد، ۳. ملحد ≠ مهتدی
-
گمراه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گمره› gomrāh ۱. کسی که راه را گم کرده.۲. [مجاز] کسی که از راه راست منحرف شده باشد.〈 گمراه شدن: (مصدر لازم)۱. راه خود را گم کردن.۲. [مجاز] از راه راست منحرف شدن.〈 گمراه کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را از راه راست منحرف ساختن.〈 گ...
-
گمراه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص مر.) سرگشته ، آواره ، کسی که راه درست زندگی را انتخاب نکرده .
-
گمراه
دیکشنری فارسی به عربی
ضال
-
واژههای مشابه
-
گمراه شدن
لغتنامه دهخدا
گمراه شدن . [ گ ُش ُ دَ ] (مص مرکب ) خَسار. خَسر. خُسران . خَساره . (منتهی الارب ). ضَلالة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). خُسر. خَسَر. (تاج المصادر) (دهار). غَوایت . غَی . (ترجمان القرآن ترتیب داده ٔ عادل بن علی ). سرگردان شدن . بیراه شدن . آوا...
-
گمراه کردن
لغتنامه دهخدا
گمراه کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فِتنه . (منتهی الارب ). اِضلال . (زوزنی ). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). غَوایَة. غَی ّ. تَغویَه . اِغواء. (منتهی الارب ). سرگردان کردن . بی راه کردن . آواره کردن . به بیراهه انداختن . ضد رهنمونی کردن : در...
-
گمراه گردانیدن
لغتنامه دهخدا
گمراه گردانیدن . [ گ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به بیراهه انداختن . سرگردان کردن . اغواء [ اِ ] . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). و رجوع به گمراه و گمراه کردن شود.
-
گمراه گردیدن
لغتنامه دهخدا
گمراه گردیدن . [ گ ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )بیره شدن . روگردان شدن . (ناظم الاطباء) : به دشتی که گمراه گردی مپوی . اسدی .گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی از من مرا چه خیزد دوا کنون که تو مرایی . خاقانی .و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گشتن شود.
-
گمراه گشتن
لغتنامه دهخدا
گمراه گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غَی ّ. غَوایة. (منتهی الارب ). گمراه شدن . گمراه گردیدن .و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گردیدن شود.
-
گمراه گشته
لغتنامه دهخدا
گمراه گشته . [ گ ُ گ َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) به بیراهه افتاده . گمراه : چو گمراه گشته دلی بود عالم که از صبح ره یافت ایمان بدو در.ناصرخسرو.
-
گمراه کننده
لغتنامه دهخدا
گمراه کننده . [ گ ُ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فاتِن . (منتهی الارب ). مُضِل ّ. به بیراهی اندازنده . سرگردان کننده . و رجوع به گمراه شود.
-
گمراه شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اخطا
-
گمراه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اغو , ضلل