کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گماشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گماشته
/gomāšte/
معنی
۱.گمارده؛ کسی که از طرف دیگری بر سر کاری گذاشته شده؛ مٲمور.
۲. نوکر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل
دیکشنری
appointment, orderly, inductee
-
جستوجوی دقیق
-
گماشته
لغتنامه دهخدا
گماشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ، اِ) عامل . وکیل . کارگزار. (آنندراج ). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل : نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاة و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288)...
-
گماشته
لغتنامه دهخدا
گماشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقررشده . برقرارشده . مأمورشده . (ناظم الاطباء).
-
گماشته
واژگان مترادف و متضاد
بنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل
-
گماشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gomāšte ۱.گمارده؛ کسی که از طرف دیگری بر سر کاری گذاشته شده؛ مٲمور.۲. نوکر.
-
گماشته
فرهنگ فارسی معین
(گُ تِ) 1 - (ص مف .) منصوب شده ، مأمور شده . 2 - (اِ.) مأمور، عامل . 3 - نوکر، خادم .
-
گماشته
دیکشنری فارسی به عربی
بنظام , وکيل
-
جستوجو در متن
-
منتصب
فرهنگ واژههای سره
گماشته
-
گماشتگی
لغتنامه دهخدا
گماشتگی .[ گ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) عمل گماشته . شغل گماشته . مستخدم شدن . شغل مستخدمی داشتن و رجوع به گماشته شود.
-
ناگماشته
لغتنامه دهخدا
ناگماشته . [ گ ُت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گماشته ناشده . مقابل گماشته .
-
appointee
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعیین کردن، گماشته
-
متصدی
واژگان مترادف و متضاد
سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهدهدار
-
پادو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) گماشته ، کسی که پی فرمان ها می رود.
-
منتصب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] montaseb ۱. برپا؛ پابرجاشده.۲. گماشته.
-
batman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بتمن، خدمتکار، گماشته، یک من یا 3 کیلو