کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلین گوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلین گوی
/gelinguy/
معنی
۱. گوی گلی.
۲. [مجاز] کرۀ زمین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
earth
-
جستوجوی دقیق
-
گلین گوی
لغتنامه دهخدا
گلین گوی . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) زمین و کره ٔ خاک را گویند. (برهان ). کنایه از کره ٔخاک . (آنندراج ). کنایه از زمین (غیاث ) : چو در خاطر آمد جهانجوی راکه در چنبر آرد گلین گوی را.نظامی .
-
گلین گوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gelinguy ۱. گوی گلی.۲. [مجاز] کرۀ زمین.
-
واژههای مشابه
-
گلین بارماقی
لغتنامه دهخدا
گلین بارماقی . [ گ َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) بارماغی . به معنی انگشت عروسان . نوعی از انگور. (یادداشت مؤلف ).
-
گلین خالصه
لغتنامه دهخدا
گلین خالصه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام سوخته ٔ بخش ورامین شهرستان تهران که در 18هزارگزی شمال خاوری ورامین و 2هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خراسان واقع است . هوای آن معتدل و سکنه اش 500 تن است . آب آنجا از رودخانه ٔ جاجرود تأمین میشود. محصول آن غل...
-
گلین خونی
لغتنامه دهخدا
گلین خونی . [ گ َ ] (اِخ ) خاکستر خونی . دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
-
گلین رود
لغتنامه دهخدا
گلین رود. [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران که در 49هزارگزی شمال باختری کرج و 17هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین واقع است . هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است . آب آنجا از رودخانه ٔ سفیدداران تأمین میشود. محصول آن غلا...
-
پیله گلین
لغتنامه دهخدا
پیله گلین . [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری اردبیل و 15 هزارگزی شوسه ٔ خلخال به اردبیل ، کوهستانی ، معتدل . دارای 182 تن سکنه . آب آنجا از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی آن...
-
قلعه گلین حاجی یا سادات
لغتنامه دهخدا
قلعه گلین حاجی یا سادات . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام سوخته بخش ورامین شهرستان تهران ، واقع در 18 هزارگزی شمال خاور ورامین . این ده در جلگه قرار گرفته و هوایی سرد دارد. سکنه ٔ آن 114 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و...
-
جستوجو در متن
-
مهره
لغتنامه دهخدا
مهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1608).بهر میل بر مهره ای از بلوربر او گوهری چون درخشنده هور. اسدی (گرشاسب نامه ...
-
صفت
لغتنامه دهخدا
صفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده ای...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...
-
تخم
لغتنامه دهخدا
تخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). دانه و بزر هر چیز. (ناظم الاطباء). پهلوی «توهم » و «تم » (بذر، تخم ) و «توخم » ، «توهم » شکل تل...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...