کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلیم گوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گلیم گوش
معنی
( ~ .) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلیم گوش
لغتنامه دهخدا
گلیم گوش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) مردمی بوده اند مانند آدم لیکن گوشهای آنها به مرتبه ای بزرگ بوده که یکی را بستر و دیگری را لحاف میکرده اند و آنها را گوش بستر هم میگویند. (برهان ). در عجایب المخلوقات چ هند 1331 هَ . ق . ص 584 آمده : گروهی بود که ایشان را ...
-
گلیم گوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر.
-
واژههای مشابه
-
گلیم سیه
لغتنامه دهخدا
گلیم سیه . [ گ ِ م ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً بخت بد : بس گلیم سیهاکز نظرت گشت سپیدنظر تو سیهی پاک بشوید ز گلیم .فرخی .
-
گلیم باف
لغتنامه دهخدا
گلیم باف . [ گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه گلیم بافد. بافنده ٔ گلیم .
-
گلیم بافی
لغتنامه دهخدا
گلیم بافی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن گلیم . عمل گلیم باف . || (اِ) محل گلیم بافی . دکان گلیم بافی .
-
گلیم پوش
لغتنامه دهخدا
گلیم پوش . [ گ ِ ] (نف مرکب ) کسی که جامه ٔ گلیم می پوشد. || مسکین و فقیر. (ناظم الاطباء).
-
گلیم شوی
لغتنامه دهخدا
گلیم شوی . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) بیخ خاری باشد که گل آنرا آذرگون خوانند و آن بیخ را چوبک اشنان گویند بدان چیزها شویند، خصوصاً پشم را بغایت پاکیزه سازد. و بعضی از مشایخ محاسن را نیز بدان شویند. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی آذریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤ...
-
گلیم شوی
لغتنامه دهخدا
گلیم شوی . [ گ ِ ] (نف مرکب ) شخصی که گلیم و پلاس میشوید. (برهان ) (آنندراج ).
-
گلیم فروش
لغتنامه دهخدا
گلیم فروش . [ گ ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ گلیم . آنکه گلیم فروشد. کسایی . (دهار) (ملخص اللغات حسن خطیب ) (تفلیسی ).
-
گلیم باف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gelimbāf بافندۀ گلیم؛ آنکه گلیم میبافد.
-
گلیم بافی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gelimbāfi شغل و عمل گلیمباف.
-
گلیم پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gelimpuš ۱. آنکه جامۀ خشن مانند گلیم بر تن کند.۲. [مجاز] فقیر و تهیدست.
-
سیاه گلیم
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (ص مر.) بدبخت .
-
سیاه گلیم
لغتنامه دهخدا
سیاه گلیم . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدبخت . بی دولت . سیه روز. (برهان ). کنایه از مدبر و بی دولت . (آنندراج ). بدبخت . بی دولت . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : دمی نمیرودم از سواد دیده سرشک که هیچ طفل مبادا چو او سیاه گلیم . سنایی (از آنندراج ).گشتم از غم من...