کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلو گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گریه در گلو داشتن
لغتنامه دهخدا
گریه در گلو داشتن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از گریه موجود و مهیا داشتن .(آنندراج ). به حال گریه بودن . (رشیدی ) : ز همزبانی گل رنگ نیست بلبل راکه غنچه خندد واو گریه در گلو دارد.ظهوری (از آنندراج ).
-
گلو تر کردن
لغتنامه دهخدا
گلو ترکردن . [ گ ُ / گ َ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشیدنی یا میوه ٔ تر و تازه خوردن . و رجوع به گلوتر شود.
-
گره در گلو شکستن
لغتنامه دهخدا
گره در گلو شکستن . [ گ ِ رِه ْ دَ گ َ / گ ِ ش ِ ک َ ت َ ](مص مرکب ) بند آمدن نفس از بیم و هراس : ز غریدن زنده پیلان مست گره درگلوی هزبران شکست . نظامی (شرفنامه ص 201).رجوع به گره در گلوزدن شود.
-
گره در گلو زدن
لغتنامه دهخدا
گره درگلو زدن . [ گ ِ رِه ْ دَ گ َ / گ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بند کردن گلو. (آنندراج ) : هرگز غمی ز کاسه ٔ خالی نمیخوریم نرگس صفت زدیم گره در گلوی خویش .ملاطاهر غنی (از آنندراج ).
-
گلو پاره کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ. کَ دَ) (مص ل .) فریاد زدن .
-
گلو تر کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ. کَ دَ)(مص ل .)نوشیدن .
-
سرمه به گلو کشیدن
لغتنامه دهخدا
سرمه به گلو کشیدن . [ س ُ م َ / م ِ ب ِ گ ُ / گ َک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گنگ شدن ، چون سرمه بارد یابس است گویند که از کثرت خوردن آن آواز بند می شود. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سرمه خوردن شود.
-
خوشه در گلو آوردن
لغتنامه دهخدا
خوشه در گلو آوردن . [ ش َ / ش ِ دَ گ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوشه به گلو دواندن . (آنندراج ). کنایه از برآمدن و رسیدن خوشه ٔ غله باشد . (از برهان قاطع) (آنندراج ) : چو کشت عافیتم خوشه در گلو آوردچو خوشه بازبریدم گلوی کام و هوا.خاقانی (از آنندراج ).
-
ناشی از گلو
دیکشنری فارسی به عربی
صوة اجش
-
از گلو ادا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حنجرة
-
خنازیر (غدة زیر گلو)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: honnâq طاری: --------- طامه ای: xonnâq طرقی: xanâzir کشه ای: ------- نطنزی: honnâq
-
گلو گیر کردن
لهجه و گویش تهرانی
عاشق شدن
-
حلق و گلو
فرهنگ گنجواژه
گلو، حنجره.
-
سل گلو اکه
واژهنامه آزاد
(تالشی عنبرانی) سرگین غلطان.
-
Balaenoptera physalus
نهنگ بزرگبالۀ کیسهگلو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ نهنگبزرگبالهایان و راستۀ آببازسانان با بالهای پشتی که شیب آن غالباً به سمت عقب است و بر روی دوسوم طول پشت بدنش قرار دارد؛ رنگ آن خاکستری تیره تا سیاه مایل به قهوهای با کنارههای سفید است