کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلخن گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلخن گر
لغتنامه دهخدا
گلخن گر. [ گ ُ خ َ گ َ ] (ص مرکب ) گلخن تاب . آنکه گلخن روشن کند. تونتاب : گرم رو سردچو گلخن گریم سردپی گرم چو خاکستریم . نظامی (مخزن الاسرار).رجوع به گلخن تاب شود.
-
واژههای مشابه
-
گلخن تاب
لغتنامه دهخدا
گلخن تاب . [ گ ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه حمام راگرم کند. (آنندراج ). آنکه گلخن افروزد : به گلخن چون روم از ننگ گلخن تاب در بنددبه روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید؟ وحشی (از آنندراج ).از جهان دل بغم عشق تو الفت داردهمچو دیوانه که هم صحبت گلخن تاب است...
-
گلخن تابی
لغتنامه دهخدا
گلخن تابی . [ گ ُ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل گلخن تاب : شما همه خلیفه زادگانهائید از گلخن تابی ننگ دارید. (کتاب المعارف ).
-
سبزه گلخن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ خَ) (اِمر.) 1 - گیاهی که بر روی سرگین روید که آن را برای گرم کردن حمام جمع می کردند. 2 - مجازاً زن زیبا از خاندان پست . 3 - مال دنیا.
-
گلخن تاب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) تون تاب ، کسی که آتش خانة حمام را روشن می کند.
-
چهار گلخن
لغتنامه دهخدا
چهار گلخن . [ چ َ / چ ِ گ ُ خ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارحد جهان باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از چهارعنصر است . (برهان ) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
گولخن
لغتنامه دهخدا
گولخن . [ خ َ ] (اِ مرکب ) گولخ . گولخ . گلخن . گلخان . گولخان . (حاشیه ٔ برهان قاطعچ دکتر معین ). گلخن حمام . (فرهنگ شعوری ). گلخن حمام است که آتشگاه است . (انجمن آرای ناصری ) : صد جان فدای یار من ، او تاج من دستار من جنت ز من غیرت برد، گر درروم در ...
-
گلخنی
لغتنامه دهخدا
گلخنی . [ گ ُ خ َ ] (ص نسبی ) آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب . گلخن گر : گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی . عسجدی .دهقان بدر گلخنی از لطف هوابازچیند بدل سنبل تر شاخ دخان را. حکی...
-
ناجی تبریزی
لغتنامه دهخدا
ناجی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از شاعران دوران صفویه است . نصرآبادی آرد: در ایام عمرش به لباس فقر و فنا بسر برده کمال شکستگی و آرام داشت . گاهی مصرع رنگین میگفت چنانچه خود در این باب گفته :ناجی اندر دست شاعر روز میدان سخن مصرع رنگین کم ازشمشیر خون ...
-
گلشن
لغتنامه دهخدا
گلشن . [ گ ُ ش َ ] (اِ مرکب ) جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه ٔ نسبت است . (غیاث ) (آنندراج ). مرادف گلستان . (آنندراج ). گلزار. (صحاح الفرس ) : نبید روشن چو ابر بهمن بنزد گلشن چرا نباری . رودکی .سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکست...
-
تکیه دادن
لغتنامه دهخدا
تکیه دادن . [ ت َ ی َ / ی ِ دَ ] (مص مرکب ) پشت دادن و آسایش نمودن و راحت کردن . تکیه زدن . تکیه کردن . (ناظم الاطباء) : نمود می شفقی چهره ٔ فرنگ ترابه نازبالش گل تکیه داده رنگ ترا. علی سبزواری (از آنندراج ).میان گلخن و خاکسترم چه داند حال کسی که پهل...
-
داش
لغتنامه دهخدا
داش . (اِ) کوره ای که خشت و خم و کاسه و کوزه و امثال آن در آن بپزند. (برهان ). کوره ٔ کوزه گران . کوره ٔ آجرپزی . کوره ٔ خشت پزی . هر جائی که در آن آتش بسیار افروزند خواه در آن خشت پزند خواه کاسه پزند خواه آهک پزند. (غیاث ). چار. کوره ٔ سفال پزی . و ...
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (اِخ ) تبریزی . خواجه همام الدین بن علایی تبریزی ، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است . خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است :همام را سخن دلفریب و شیرین ...