کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلبانگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیرآهنگ
لغتنامه دهخدا
سیرآهنگ . [ هََ ] (ص مرکب ) بلندآهنگ . در اینجا لفظ آهنگ به معنی آواز است . (غیاث ) (آنندراج ) : ذره تا خورشید گلبانگ اناالحق میزندنغمه ٔ خارج ندارد ساز سیرآهنگ عشق . صائب (از آنندراج ).|| راضی . خشنود. || جوانمرد. سخی . (ناظم الاطباء).
-
ساز سیرآهنگ
لغتنامه دهخدا
ساز سیرآهنگ . [ زِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساز بلندآهنگ . ساز بلندآواز. (آنندراج ) : ذره تا خورشید گلبانگ اناالحق میزندنغمه ٔ خارج ندارد ساز سیرآهنگ عشق . صائب (از آنندراج ).هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ ترچنگ را بنواز و قانون محبت ساز ده . ص...
-
کارسازی
لغتنامه دهخدا
کارسازی . (حامص مرکب ) عمل کارساز. تیاری و تدارک . (ناظم الاطباء). تهیه ٔ اسباب : مغنی کجائی به گلبانگ رودبیاد آور آن خسروانی سرودکه تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ.|| آمادگی . || مهم سازی . || ظرافت . || صنعت و دستکاری . || چاب...
-
سربلندی
لغتنامه دهخدا
سربلندی . [ س َ ب ُ ل َ ] (حامص مرکب ) سرفرازی . مقابل سرافکندگی . مفاخرت . مباهات : تاج را سربلندی از سر تست بخت را پایگاهی از در تست . نظامی .گرچه بهرام سربلندی داشت دانش و تیغ و زورمندی داشت . نظامی .فراخی باد از اقبالش جهان راز چترش سربلندی آسمان...
-
گلبام
لغتنامه دهخدا
گلبام . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) آواز بلندی باشد که نقاره چیان و شاطران و قلندران و معرکه گیران در وقت نقاره نواختن و شلنگ زدن و معرکه بستن به یکبار کشند. (برهان ) (جهانگیری ) : صبح گلفام شد ارواح طلب تا نگرندگوی گلبام زد اجسام بگو تا شنوند. خاقانی (دیوان ...
-
دل افگار
لغتنامه دهخدا
دل افگار. [ دِ اَ ] (ص مرکب ) دل فگار.دل ریش . دل شکسته . (ناظم الاطباء). خسته دل . دل خسته . پریشان خاطر. دل گرفته . کاسف البال . مغموم . غمین . غمگین . مکمود. کمد. کامد. مهموم . افگار. مکروب : نخستین به گل شادخوارت کندپس آنگه دل افگار خارت کند. فرد...
-
اذان
لغتنامه دهخدا
اذان . [ اَ ] (ع مص ) آگاهی . آگاهی دادن . آگاهانیدن . نِداء. اعلام . خبر کردن . خبر بگوش رساندن . || گوش بچیزی داشتن ، قوله تعالی : «و اَذِنَت ْ لِرَبِّها و حُقَّت ْ». (قرآن 2/84)؛ یعنی گوش داشته است امر پروردگار را و واجب است او را که گوش دارد امر ...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) بم . تار بم را گویند و آن تار گنده باشد که در سازها بندند. (برهان قاطع). سیم تار بم را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). سیم طنبور که صدای غیر زیر دارد و آن را بم گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 177). رودستبر که بتازیش بم ّ گویند. (شرفنامه ٔ منیری )....
-
شد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربِی: شدّ] [قدیمی] šad[d] ۱. محکم کردن؛ استوار ساختن.۲. قوی کردن.۳. (ادبی) تشدید دادن به حرفی در کلمه.۴. (موسیقی) پست و بلند کردن نغمه؛ کشش دادن صوت هنگام آوازخوانی: ◻︎ گلبانگ نغمهسازان شدّی بلند دارد / از فرش رفته تا عرش این صیت کامران...
-
آبادانی
لغتنامه دهخدا
آبادانی . (حامص مرکب ) عمران . عمارت . (دستوراللغة) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی ). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است . (کلیله و دمنه ). و بهیبت و شوکت ایش...
-
شد
لغتنامه دهخدا
شد. [ ش َ / ش َ دْ د ] (ع اِمص ) درازکشیدگی آواز و حروف . (ناظم الاطباء). به اصطلاح نغمه وران و مطربان آن است که نغمه را بلند کنند و پست کنند تا وقتی که موافق مدعاراست شود. (برهان ). بعضی نوشته اند که به معنی دراز کردن آواز و در جهانگیری به معنی راست...
-
معنوی
لغتنامه دهخدا
معنوی . [ م َ ن َ] (از ع ، ص نسبی ) . با معنی و چمی . (ناظم الاطباء). منسوب به معنی . مربوط به معنی . آرِشی . مقابل لفظی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || حقیقی و راست و اصلی و ذاتی و مطلق و باطنی و روحانی . (ناظم الاطباء). مقابل مادی . مقابل صوری . ...
-
خوش خرام
لغتنامه دهخدا
خوش خرام . [ خوَش ْ/ خُش ْ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خوش رفتار و رعنا. (ناظم الاطباء). کش خرام . (یادداشت مؤلف ) : بره کرد عزم آن بت خوش خرام گره کرد بند سر آن خوش سیر. لوکری .بدو گفت جمشید کای خوش خرام نزیبد ز تو این سخنهای خام . اسدی .فرخی هندی ...
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س َ ح َ] (ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. (غیاث از لطائف ) (آنندراج ). سپیده دم . (دهار). سحرگاه . (ترجمان القرآن ). پیشک از صبح . (م...
-
درس
لغتنامه دهخدا
درس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس دعو...