کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گلاب پاچ
لغتنامه دهخدا
گلاب پاچ . [ گ ُ ] (نف مرکب ) رجوع به گلاب پاش شود.
-
گلاب پاش
لغتنامه دهخدا
گلاب پاش . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب پاشنده . || (اِ مرکب ) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج ). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه . (ذیل لغت شوشتری ). گلابدان . ظرف...
-
گلاب خوران
لغتنامه دهخدا
گلاب خوران .[ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 10هزارگزی شمال فومن . دارای 49 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
گلاب شکر
لغتنامه دهخدا
گلاب شکر. [گ ُ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی که در میان گلاب دارد. شیرینی که در درون آن شربتی معطر به گلاب است .
-
گلاب صوفیان
لغتنامه دهخدا
گلاب صوفیان .[ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 6هزارگزی جنوب سبزواران و 2هزارگزی باختر راه فرعی سبزواران به کهنوج . دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گلاب کش
لغتنامه دهخدا
گلاب کش . [ گ ُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ گلاب . آنکه از گل گلاب کشد.
-
گلاب کشی
لغتنامه دهخدا
گلاب کشی . [ گ ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل گلاب کشیدن . رجوع به گلاب کشیدن شود.
-
گلاب گیر
لغتنامه دهخدا
گلاب گیر. [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب گیرنده .آنکه گلاب تهیه کند : و مثال برآمدن و باز فرودآمدن این بخارها و رطوبت ها همچون کارگاه گلابگیران است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به گلابگر شود.
-
گلاب گیری
لغتنامه دهخدا
گلاب گیری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گلاب گرفتن . رجوع به گلاب کشیدن و گلاب گرفتن شود.
-
گلاب پاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golābpāš ظرف کوچک لولهدار بلوری یا چینی که در آن گلاب میریزند.
-
گلاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گلابگر، گلابکش› golābgir کسی که پیشهاش گرفتن گلاب از گل میباشد.
-
گلاب پاش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص فا.) آن که گلاب پاشد. 2 - (اِ.) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لولة آن گلاب پاشند.
-
دول گلاب
لغتنامه دهخدا
دول گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام . واقع در 108هزارگزی خاور ایلام . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
قلعه گلاب
لغتنامه دهخدا
قلعه گلاب . [ ق َ ع َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری بهبهان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریائی است . سکنه ٔآن 433 تن است . آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ، پشم ،...
-
قلعه ٔگلاب
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔگلاب . [ ق َ ع َ ی ِ گ ُ ] (اِخ ) قلعه ای است بر کوه کیلویه که محبوسان و مغضوبان را گویند نگاهدارند از باب قلعه گوالیا که در هند است . (آنندراج ) : از شوق نوگلی دل من آب گشته است در قلعه ٔ گلاب بود عندلیب من . اسماعیل ایماء (از آنندراج ).از محر...