کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گفت و گوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گفت و گوی
لغتنامه دهخدا
گفت و گوی . [ گ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) هنگامه وپرخاش . (آنندراج ). مشاجره . بحث . جنجال : زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان را بدی جست و جوی . فردوسی .بشد سیر ضحاک از آن جست و جوی شد از کار گیتی پر از گفت و گوی . فردوسی .چو یک هفته بگ...
-
گفت و گوی
فرهنگ گنجواژه
صحبت.
-
واژههای مشابه
-
sleep talking
خوابگفت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] سخن گفتن در هنگام خواب
-
گفت وشنید
دیکشنری فارسی به عربی
محادثة
-
ضمنا باید گفت
فرهنگ واژههای سره
در ادامه باید گفت
-
نکته ای گفت
دیکشنری فارسی به عربی
أبدي ملاحظهً
-
تسلیت گفت به او
دیکشنری فارسی به عربی
أخَذَ بخاطِره
-
در ادامه سخنانش گفت
دیکشنری فارسی به عربی
استطرد
-
جستوجو در متن
-
بیهوده درای
لغتنامه دهخدا
بیهوده درای . [ دَ / دِ دَ ] (نف مرکب ) بیهوده گوی . هرزه گوی . یافه گوی . ژاژخای : گر رای بقا کنی در اینجای بیهوده درای و سست رایی .ناصرخسرو.
-
خام گفتار
لغتنامه دهخدا
خام گفتار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) سخن بیهوده . یاوه . سخن بی ربط. سخن ناسنجیده : به ایران و توران چنان مرد نیست چنین خام گفتارت از بهر چیست . فردوسی .بدانی که کاریست ز اندازه بیش بترسی ازین خام گفتار خویش .|| (ص مرکب ) ناسنجیده گوی . یاوه گوی . بیهوده گو...
-
فسانه گوی
لغتنامه دهخدا
فسانه گوی . [ ف َ / ف ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) افسانه گوی . قصه گوی . فسانه پرداز : درهم آمیختیم خنداخندمن و چون من فسانه گویی چند.نظامی .
-
مسند
لغتنامه دهخدا
مسند. [ م َ ن َ ] (ص ) حرامزاده . (ناظم الاطباء) (شعوری ) . || تنبل و هیچکاره . || دروغگوی . لاف گوی . گزافه گوی . || بدذات و بدکردار. (از ناظم الاطباء).
-
بادپیمای
لغتنامه دهخدا
بادپیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف ) یاوه گوی . بیهوده گوی . || مردم پاده پرست . (ناظم الاطباء). || زلف تابدار. (ناظم الاطباء). رجوع به بادپیما و باد شود.