کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم(و) دل سیر/()گشنه
لهجه و گویش تهرانی
نظر بلند /گدا طبع
-
واژههای همآوا
-
گُشنَه
لهجه و گویش بختیاری
gošna گرسنه.
-
جستوجو در متن
-
گرسنه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جایع، گشنه، ناشتا ۲. قحطیزده ≠ سیر
-
گسن
لغتنامه دهخدا
گسن . [ گ ُ ] (اِ) گرسنگی که در مقابل سیری است . (برهان ). رجوع به گرسنه و گشنه و گسنه شود.
-
گشته
لغتنامه دهخدا
گشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ص ) گرسنه .(ناظم الاطباء). مصحف گشنه است که معنی گرسنه دهد.
-
inanition
کمجانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ضعف و تحلیل جسمانی شدید و کاهش وزن به علت گشنهمانی یا عدم جذب غذا
-
گدا
فرهنگ فارسی معین
(گَ یا گِ) (ص .) سایل ، دریوزه گر. ؛~ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج . ؛ ~گشنه بسیار فقیر.
-
آرد کپیدن
واژهنامه آزاد
آرد را ربودن و بلعیدن به کسی که قبل از تهیه نان یا هر چیزه دیگه مواد اولیه را ببلعد. عجله در خوردن،آدم همیشه گشنه و فرصت طلب.
-
چشم و دل
فرهنگ گنجواژه
دل و دیده، ظاهر و باطن،نظر،مرام. چشم و دل پاک= نظر پاک. چشم و دل سیر=غنی. چشم و دل دویدن=دله بودن، هوسرانی کردن،چشم ودل گشنه
-
گسنه
لغتنامه دهخدا
گسنه . [گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) گسن . گشنه . گرسنه : در اراک (سلطان آباد) گوسنه . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرسنه که در مقابل سیر باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چنان کرد هرچند سالار بودکه بد گسنه و سخت ناهار بود. اسدی .آن پیر گسنه را که ...
-
لت کردن
لغتنامه دهخدا
لت کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). زدن : هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آن گرز را لاینقطع بر آن قبور میزده اند که مرا نان و آب ده ... یک نوبت ... پیش از آنکه به آن محل [مقابر اهل اﷲ] ب...
-
گرس
لغتنامه دهخدا
گرس . [ گ ُ ] (اِ) گورس . رجوع شود به گرسنه ، گشنه ، کاشانی وش وشه وش وشگی ، پهلوی گورسک گورسیکه گورسیتین ، کردی ورسی ورسیگی وشه ، بلوچی گوشنگ ، شغنی گوشنه ظاهراً شکل پارسی باستان ورسه ورسنه . (هوبشمان 907). رجوع به گرسنه شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ م...
-
گرسنه
لغتنامه دهخدا
گرسنه . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ /ن ِ ] (ص ) به ضم اول و کسر دوم و چهارم (در لهجه ٔ مرکزی ) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم . پهلوی ، گورسک و گورسکیه ، تهرانی ، گشنه ، گیلی ،...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...