کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گشن
/gaš[a]n/
معنی
۱. بسیار؛ انبوه: ◻︎ به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشَن سوختن (سعدی۱: ۴۸ حاشیه).
۲. دارای هیکل تنومند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بارورسازی
۲. جفتجو، فحل، نرخواه
دیکشنری
conception, fertile, male, masculine, population
-
جستوجوی دقیق
-
گشن
لغتنامه دهخدا
گشن . [ گ َ / گ َ ش َ ] (ص ) محمد معین در حاشیه ٔ برهان ذیل همین کلمه نوشته اند: در اوستا ارشن و در پهلوی گوشن یا وشن به معنی نر و مردانه آمده و در فارسی نیز گشن به ضم اول و سکون دوم به همین معنی است ، اما گشن وکشن (با حرکات مختلف ) را به معنی بسیار ...
-
گشن
لغتنامه دهخدا
گشن . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بابک بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 18هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه ، سر راه مالرو عمومی به کدکن . هوای آن معتدل و دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه است . شغل اهالی زراعت و ر...
-
گشن
لغتنامه دهخدا
گشن . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 18هزارگزی شمال رود. هوای آن گرم و دارای 333تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه وزیره است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و ...
-
گشن
لغتنامه دهخدا
گشن .[ گ ُ ] (اِ) طالب نر شدن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) . || بار گرفتن ماده ٔ سایر حیوانات . (برهان ) (غیاث ). || بارور شدن درخت خرما. (برهان ). بارور شدن نخل خرما را نیز گویند چه او را نیز تا گرد نخل نریزند بار نیاورد. (آنندراج ). و گویند به درخ...
-
گشن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارورسازی ۲. جفتجو، فحل، نرخواه
-
گشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کشن› [قدیمی] gaš[a]n ۱. بسیار؛ انبوه: ◻︎ به خرده توان آتش افروختن / پس آنگه درخت گشَن سوختن (سعدی۱: ۴۸ حاشیه).۲. دارای هیکل تنومند.
-
گشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: vūšn, gūšn] [قدیمی] gošn نر؛ تخمی؛ فحل.〈 گشن دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. مایۀ آبستنی دادن؛ باردار ساختن.۲. بارور کردن درخت خرما با گرد افشاندن.〈 گشن گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بارور شدن؛ باردار شدن؛ آبستن شدن.
-
گشن
فرهنگ فارسی معین
(گَ شَ) (ص .) بسیار، انبوه .
-
گشن
دیکشنری فارسی به عربی
ذکر , مذکر
-
واژههای مشابه
-
گُشْنَ
لهجه و گویش گنابادی
goshna در گویش گنابادی یعنی گرسنه ، گرسنگی ، حریص
-
گشن آمدن
لغتنامه دهخدا
گشن آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) طالب نر شدن : غنجه ؛ زن بگشن آمده : ز دشت رم گله در هر قرانی بگشن آید تکاور مادیانی .نظامی .
-
گشن دادن
لغتنامه دهخدا
گشن دادن . [گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تلقیح . (زوزنی ). لقاح . (منتهی الارب ): تَأبیر؛ گشن دادن خرمابن . (تاج المصادر بیهقی ). اطلق النخلة؛ گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب ).
-
گشن کردن
لغتنامه دهخدا
گشن کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بار گرفتن و باردار شدن : شنیدم که چل مادیان گشن کردیکی تخم برداشت از وی به درد. فردوسی .|| با ماده نزدیک شدن : و سعادت وی [ ستور ] خوردن و خفتن و گشن کردن است . (کیمیای سعادت ).
-
گشن گرفتن
لغتنامه دهخدا
گشن گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حامل شدن . آبستن گردیدن : به فرمان خدا زو گشن گیردخدا گفتی شگفتی درپذیرد. نظامی .رجوع به گشن گیری شود.