کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشتنوشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
commentary 2, guidespeak
گشتنوشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نوشتهای که راهنما یا یاور گشت برای جلب توجه و علاقۀ گردشگران در توضیحات خود از آن استفاده میکند
-
واژههای مشابه
-
نوشت
لغتنامه دهخدا
نوشت . (اِ) جرعه . آشام . || (نف مرخم ) نوشنده .آشامنده . (ناظم الاطباء).نوش . (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گاهی امیر صومعه گاهی اسیر بتکده گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گه صوفیستم .؟ (از جهانگیری ).
-
نوشت
لغتنامه دهخدا
نوشت . [ ن َ وَ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم است از نَوَشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن . رجوع به نَوَشتن شود.
-
نوشت
لغتنامه دهخدا
نوشت . [ ن ِ وِ ] (مص مرخم ، اِمص ) تحریر نمودن . (غیاث اللغات ). اسم است از نوشتن و تنها مستعمل نباشد لیکن در کلمات مرکب چون سرنوشت و رونوشت و نوشت افزار آید. (یادداشت مؤلف ). لیکن در بیت زیر از فردوسی تنها استعمال شده و معنی ثبت کردن دهد، مقابل ست...
-
نوشت
فرهنگ فارسی معین
(نِ وِ) (اِمص .) عمل نوشتن ، نوردیدن ، پیچیدن .
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (اِ) خربزه . (الفاظ الادویه ). خربزه برادر هندوانه . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). وبمعنی خربزه مثال و شاهدی ندارند (لغت نویسان ) شاید پالیز خربزه را که به کاف تازی کشت گویند کاف پارسی گمان برده اند و معنی خربزه دانسته . (آنندراج ). || کدو. ...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان سراوان واقع در 62000 گزی شمال باختری سراوان ، کنار راه شوسه ٔ خاش به سراوان . هوای آن گرم و دارای 943 تن سکنه است . آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، پنبه و خرماست . شغل اهالی زراعت است و راه شوسه...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 5هزارگزی جنوب فومن . هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 3170 تن سکنه است . آب آنجا از نهر گشت و استخر و محصول آن برنج ، چای ، توتون ، سیگار و ابریشم است . شغل اهالی زراعت و ...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن . (برهان ) (جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تا او ز نقش چهره ٔ خود پرده برگرفت ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت . اوحدی مراغه ای (از آنندراج ).بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت که نز ...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) قیاس کنید با کردی گَشت (تفریح ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیر و گشت . (برهان ). سیر و گردیدن . (غیاث ). مشی و سیر و گردش . (ناظم الاطباء). گشت زمان . صرف دهر. طواف . طوف : به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان تا فراق...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ ِ ] (اِ) جمیع و همه آمده الوار بسیار گویند. (آنندراج ). در تداول لوطیان ، همه . همگی . کلاً. غاطبة. طراً : گرفتند گردان بکین ساختن جهان از یلان گشت پرداختن .اسدی .
-
گشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری ۲. پاسبانی ۳. تبدیل، تغییر ۴. تفحص، جستجو
-
گشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) gašt ۱. گردش؛ سیاحت.۲. گردیدن؛ دگرگون شدن.۳. (نظامی) رفتوآمد مٲموران انتظامی در محدودهای خاص بهمنظور نظارت بر اوضاع.۴. (اسم) (نظامی) مٲموری که این مراقبت و نظارت را بر عهده دارد.
-
گشت
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] gešt همه؛ همگی.