کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گشتن
/gaštan/
معنی
۱. گردیدن؛ شدن.
۲. (مصدر لازم) گردش کردن.
۳. (مصدر لازم) [قدیمی] منحرف شدن؛ گمراه شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پرسهزدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش
۲. تبدیلشدن، شدن، گردیدن
فعل
بن گذشته: گشت
بن حال: گرد
دیکشنری
explore, peregrinate, range, revolve, rotate, sweep, travel, turn
-
جستوجوی دقیق
-
گشتن
لغتنامه دهخدا
گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (...
-
گشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرسهزدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش ۲. تبدیلشدن، شدن، گردیدن
-
گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) [پهلوی: vaštan] gaštan ۱. گردیدن؛ شدن.۲. (مصدر لازم) گردش کردن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] منحرف شدن؛ گمراه شدن.
-
گشتن
فرهنگ فارسی معین
(گَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دور زدن ، گردیدن . 2 - تغییر کردن . 3 - شدن . 4 - جستجو کردن . 5 - گردش ، سیر کردن . 6 - چرخیدن ، دور زدن . 7 - مراجعت کردن . 8 - جنگ کردن ، مبارزه کردن ، 9 - انتقال یافتن ، رسیدن . 10 - زایل شدن ، غروب کردن .
-
گشتن
دیکشنری فارسی به عربی
اذهب , انم , تجول , دور , لفة
-
گشتن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beǰüyi طاری: ževây(mun) طامه ای: ǰovâɂan طرقی: gerd âramaymun کشه ای: ǰovâymun نطنزی: ǰuvâɂan
-
واژههای مشابه
-
گَشتن
لهجه و گویش بختیاری
gaštan 1. گزیدن (مار)، نیش زدن (عقرب، زنبور) mâr gašt-es>:مار او را گزید> ؛ 2. گشتن، گردیدن.
-
عزل گشتن
لغتنامه دهخدا
عزل گشتن . [ ع َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معزول گشتن . عزل شدن . برکنار شدن از شغل . از عمل پیاده گشتن . از کار افتادن . از شغل به یک سو شدن : مروت عزل گردیده ست در دیوان ناز اوعجب گر اینقدر بی مهری از صد بی وفا آید.ظهوری (از آنندراج ).
-
عزیز گشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز گشتن . [ ع َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عزیز شدن . ارجمند شدن : گر سوی من آئی عزیز گردی پیوسته بود با تو قیل و قالم .ناصرخسرو.به چل سال باید که گردد عزیز. سعدی .مناعة؛ عزیز گشتن . (منتهی الارب ). رجوع به عزیز و عزیز شدن شود.
-
عیان گشتن
لغتنامه دهخدا
عیان گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . هویدا گشتن . عیان شدن : که دانم تو رابیش مشکل نماندحقیقت عیان گشت و باطل نماند. سعدی .و رجوع به عیان شدن شود.
-
کامروا گشتن
لغتنامه دهخدا
کامروا گشتن . [ رَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کامروا شدن .برخوردار شدن . متمتع گشتن . بهره یافتن : من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند. حافظ.رجوع به کامروا و کامروا شدن شود.- کامروا گشتن بر کاری ؛ غلبه یافتن . پیروز گشتن . چی...
-
کم گشتن
لغتنامه دهخدا
کم گشتن . [ ک َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کم گردیدن . کم شدن : کم نخواهد گشت دریا زین کرم از کرم دریا نگردد بیش کم . مولوی .ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم ز التفات به مهمان سرای دهقانی . (گلستان ).به مرگ خواجه فلان هیچ کم نگشت جهان که قایم است مقامش نتیج...
-
گستاخ گشتن
لغتنامه دهخدا
گستاخ گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جسور شدن . بی ادب گشتن : به می نیز گستاخ گشتم به شاه به پیر و جوان از می آید گناه . فردوسی .به مردی تو گستاخ گشتی چنین که مهتر شدی بر زمان و زمین . فردوسی .پس هادی شمّاخ طبیب را آن جایگاه فرستاد... تا با ادریس ...
-
گسسته گشتن
لغتنامه دهخدا
گسسته گشتن . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پاره شدن . قطع گردیدن : تنت چو پیرهنی بود جانت را و، کنون همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود . ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 32) .و اگر این مصلحت بر این سیاقت رعایت نیافتی ، نظام کارها گسسته گشتی . ...