کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشتاسپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشتاسپ
لغتنامه دهخدا
گشتاسپ . [ گ ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی که پدر اسفندیار روئین تن بود. (آنندراج ) (غیاث ). نام پنجم پادشاه کیانی که شت زردشت در زمان سلطنت وی مبعوث گردید. (ناظم الاطباء). رجوع به گشتاسب و فهرست ایران باستان شود.
-
گشتاسپ
لغتنامه دهخدا
گشتاسپ . [گ ُ ] (اِ) نام برزخی است که میان خلق و خالق باشد برای رسیدن فیض حق . (آنندراج ). رجوع به گشتاسب شود.
-
جستوجو در متن
-
گشتاسب
لغتنامه دهخدا
گشتاسب . [ گ ُ ] (اِ) نام برزخی است که میان خلق و خالق باشد برای رسیدن فیض حق . (برهان ). رجوع به گشتاسپ شود.
-
رزان
لغتنامه دهخدا
رزان . [ رَ ] (اِخ ) نام پسر اسفندیار پسر گشتاسپ . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2547 شود.
-
شیرو
لغتنامه دهخدا
شیرو. (اِخ ) نام یک پهلوان معاصر با گشتاسپ . (فرهنگ لغات ولف ) : بیامد پس آزاده شیرو چو گرددلش گشت پرخون و رخساره زرد.فردوسی .
-
اردشیر
لغتنامه دهخدا
اردشیر. [ اَ دَ / دِ] (اِخ ) نام سواری از لشکر گشتاسپ در جنگ ارجاسب که کشته ٔ زریر را در میدان به بستور پسر زریر بنمود.
-
چشموان
لغتنامه دهخدا
چشموان . [ چ ِ ش َ ] (اِخ ) نام دبیر گشتاسپ : برادرش نیز آن سوار دلیرسپهدار ایران که نامش زریرپدروان که بود از دلیران اوی چشموان که بود از دبیران اوی .دقیقی .
-
هوشدیو
لغتنامه دهخدا
هوشدیو. [ وْ ] (اِخ ) از پهلوانان ارجاسپ تورانی است که در جنگ با گشتاسپ شاه ساقه دار سپاه بوده است . (یادداشت مؤلف ). نام ترکی بوده است . (لغات شاهنامه ) : یکی ترک بد نام او هوشدیوبه ساقه فرستاده ترکان خدیو.فردوسی .
-
اسپ
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) 1 - اسب ، فرس . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛~ و فرزین نهادن مات کردن ، مغلوب کردن (در شطرنج ). 3 - جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی : گشتاسپ ، لهراسپ ، جاماسپ و غیره .
-
غو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غیو› [قدیمی] qa(e)v بانگ و آواز بلند؛ فریاد؛ خروش؛ غریو: ◻︎ غو دیدهبان باید از دیدگاه / کانوشه سر تاج گشتاسپشاه (فردوسی: ۵/۲۷۴)، ◻︎ برآمد ده و افکن و گیر و رو / غریویدن کوس پیکار و غو (اسدی: ۹۴).
-
فرشوکر
لغتنامه دهخدا
فرشوکر. [ فْرَ / ف ِ رَ ش ُ ک َ رَ ] (اِخ ) در اوستا چهار پسر از کی گشتاسپ نام برده شده اندکه عبارتند از: پشوتن ، اسفندیار، فرشیدورد و فرشوکر. از فرزند اخیر او در فروردین یشت بند 102 یاد شده و در آنجا به فروهر او درود فرستاده شده است . در شاهنامه ذکر...
-
فراششتر
لغتنامه دهخدا
فراششتر.[ فْرا / ف ِ ش ُش ْ رَ ] (اِخ ) یکی از دو برادری که وزیران کی گشتاسپ بودند و از افراد خاندان هوگو به شمار میرفتند و در راه اشاعه ٔ دین زردشت با او همراهی کرده اند و دختر فراششتر به زنی زردشت انتخاب شد. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ...
-
دادان
لغتنامه دهخدا
دادان . (اِ) صاحب فرهنگ لسان العجم (شعوری ) گوید که لقب شاهان باستانی است از کیومرث تا گشتاسپ شاه . (شعوری ج 1ص 321). اما این سخن بر اساسی نیست و ظاهراً قسمت اول کلمه ٔ پیشدادان یا پیشدادیان یعنی «پیش » در مأخذ نقل لغت محذوف گشته بوده است و شعوری جز...
-
بیدرفش
لغتنامه دهخدا
بیدرفش . [ دِ رَ ] (اِخ ) از پهلوانان لشکر ارجاسپ پادشاه توران که معاصر گشتاسپ و اسفندیار بود. (دایرة المعارف فارسی ). پهلوی ویدرفش (ایاتکازریران ) پهلوان لشکر ارجاسپ . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 287، ج 2 ص 274 و یسنا ص 63، فرهنگ ایران باستان ص 260 و حاشی...