کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاده روزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گشاده سلاح
لغتنامه دهخدا
گشاده سلاح . [ گ ُ دَ / دِ س ِ ] (ص مرکب )سلاح را رها کرده . اسلحه از تن بازکرده : سوی شاه ترکان نهادند سرگشاده سلاح و گسسته کمر. فردوسی .گشاده سلیح و گسسته کمرتنش جای دیگر، دگر جای سر.فردوسی .
-
گشاده کار
لغتنامه دهخدا
گشاده کار. [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار : خواجه گفت : مردی دیداری و کافی است ، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت : شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون ا...
-
گشاده کام
لغتنامه دهخدا
گشاده کام . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه خواسته های خود را اجرا کند. کامروا.
-
گشاده کامی
لغتنامه دهخدا
گشاده کامی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل گشاده کام : لیلی ز سر گشاده کامی چون ماه فلک بکش خرامی .نظامی .
-
گشاده کف
لغتنامه دهخدا
گشاده کف . [ گ ُ دَ / دِ ک َ ](ص مرکب ) بذال . بخشنده . باسخاوت . کریم : صفتش مهتر گشاده کف است لقبش خواجه ٔ بزرگ عطاست . فرخی .مفضلا مقبلا گشاده دلامنعما مکرما گشاده کفا.سوزنی .
-
گشاده مشرب
لغتنامه دهخدا
گشاده مشرب . [ گ ُ دَ / دِ م َ رَ ] (ص مرکب ) خوش باور. || خوشحال . شادمان . (از ناظم الاطباء).
-
گشاده میان
لغتنامه دهخدا
گشاده میان . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه در کاری تعلل ورزد. (فرهنگ فارسی معین ).- گشاده میان بودن از خدمت ؛ در خدمت تعلل کردن . کوتاهی کردن در خدمت : اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تونه بسته بودم پیش مخالف تو کمر.فرخی .
-
گشاده هنگامان
لغتنامه دهخدا
گشاده هنگامان . [ گ ُ دَ / دِ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فصول اربعه است که بهار و تابستان و پائیز و زمستان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
گره گشاده
لغتنامه دهخدا
گره گشاده . [ گ ِ رِه ْ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) حل شده . گشوده . || (در مورد خلقت و آفرینش ) ایجاد کرده . مخلوق : آفرینش گره گشاده ٔ اوست و آفرین مهر برنهاده ٔ اوست .نظامی .
-
open packing
گشادهچینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] روش قرار دادن کرههای جامد همشکل بهطوریکه چیدمان آنها حداکثر تخلخل را در بین کرهها داشته باشد
-
گشاده ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gošāde'ābru ۱. آنکه میان ابروانش باز باشد؛ ابروگشاده.۲. [مجاز] خندان؛ خوشرو.
-
گشاده پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādepišāni خندان؛ خوشرو.
-
گشاده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gošādexāter ۱. خوشدل.۲. روشنضمیر.
-
گشاده خد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gošādexad[d] گشادهرخسار؛ گشادهرو؛ خوشرو.
-
گشاده دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gošādedast ۱. سخی؛ جوانمرد.۲. مسلط.